چكیده آنچه در این مجموعه گرد آمده است نتیجه بررسی دو اثر بزرگ سعدی – گلستان و بوستان –به تصحیح دكتر غلامحسین یوسفی است هدف اصلی نگارنده بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی بوده استبخش اول شامل چكیده و پیش گفتار و مقدمه میباشد در بخش دوم، زندگی شیخ اجل سعدی بیان گردیده و در معرفی اجمالی او، اعم از تاریخ تولد، محل رشد، سفرها و استا
قیمت فایل فقط 8,900 تومان
بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی
چكیده:
آنچه در این مجموعه گرد آمده است نتیجه بررسی دو اثر بزرگ سعدی – گلستان و بوستان –به تصحیح دكتر غلامحسین یوسفی است. هدف اصلی نگارنده بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی بوده است.بخش اول شامل چكیده و پیش گفتار و مقدمه میباشد.
در بخش دوم، زندگی شیخ اجل سعدی بیان گردیده و در معرفی اجمالی او، اعم از تاریخ تولد، محل رشد، سفرها و استادان ، آثار و در آخر تاریخ وفات از منابع معتبر استفاده شده است.
بخش سوم به تبیین ویژگیهای سیاسی، اجتماعی، ادبی دوران سعدی پرداخته است.
در بخش چهارم خاستگاه فكری او مورد بررسی قرار گرفته است تا از این طریق ریشههای فكر و اندیشة او و آبشخور باورهایش معلوم گردد. از این رو به بررسی شباهتهای سعدی با شهاب الدین ابوحفص سهروردی ،ابوالفرج بن جوزی، محمد و احمد غزالی همت گماشته شده است.
در بخش پنجم با طرح این فرضیه كه سعدی عارف است یا سخنوری متشرع، با بیان مضامین عرفانی و بیانات شرعی او، به فرضیه مورد نظر پاسخ داده شده است و در این حین با نگرش و تأمل در دو كتاب مشهور و معروف او «گلستان و بوستان» به آنچه تصدیق تشرع و عرفان اوست اشاره و نتیجه گیری شده است.
بخش ششم اختصاص به اصلی پایان نامه یعنی صفات و اسمای باری تعالی در دو اثر مذکور داشته و هر یك را به ترتیب الفبایی و به صورت مستقل با استناد به نوشتهها و سرودههای شیخ آورده شده است.
در بخش هفتم صفتهایی را كه سعدی به ندرت از آنها استفاده كرده است به ترتیب الفبا یاد کرده است.
در بخش هشتم با بررسی اوصاف جمالی وجلالی به فرضیه های اصلی رساله پاسخ داده و نتیجه كلی پژوهش بازگو شده است.
پیش گفتار
این پژ وهش،دو اثر گران قدر گلستان و بوستان از خداوند گار سخن – شیخ اجل – سعدی شیرازی را مورد بررسی قرار داده و کوشیده است از خلال آن تصویر روشنی مشخصی از خدای سعدی ارائه دهد.
پیشینه تحقیق :
در باب ویژگی های فکری سعدی در حوزه معرفتی (Theology) تا کنون مقالههای پراکنده ای نگا شته شده است.
شادروان دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب« دیداری با اهل قلم » و نیز مقدمه ای که بر دو کتاب گلستان و بوستان نگاشته اند وزنده یاد دکتر« عبدالحسین زرین کوب »در مجموعه «حدیث خوش سعدی » و دکتر«محمد علی اسلامی ندوشن » در کتاب « چهار سخنگوی وجدا ن ایرا نی/ اسلامی» و نیز شادروان «علی دشتی » در کتاب «قلمرو و سعدی» بیشترین نکات را در این مورد ابراز داشته اند : اما به نظر می رسد تا کنون پژوهش سازمان یافته ای که مبتنی بر صفات و اسمای الهی مندرج در بوستان و گلستان باشد صورت نگرفته است .
مساله تحقیق :
این رساله در پا سخ این پرسش ها تدوین شده است.
خدای سعدی با توجه با توجه به دو کتاب تعلیمی او گلستان و بوستان – چگونه خدایی ست ؟
بیشترین صفات یا صفتی که از دید سعدی بر ازنده و یا معرف اوست کدام / کدام هاست ؟
و آیا صفاتی که وی به عنوان صفات ممتاز با بیشترین بسامد در مورد پروردگار به کار می برد ،در مورد انسان ها نیز به کار رفته است ؟یعنی آیا سعدی آدمیان را نیز شایسته تخلق به همان صفات میداند یا خیر؟
روند پژوهش :
نگارنده این پژوهش ، با مطالعه و فیش برداری از دو اثر -گلستان و بوستان- از دیدگاه خداشناسی و بررسی چند اثر مهم در این زمینه،همت گماشته است.
مقدمه:
سعدی در تاریخ ادب فارسی شاعری بزرگ و نویسندهای توانا وادیبی فرزانه شناخته شده است. بیت های بلندی كه وی به صورت غزل، قصیده ، رباعی و ترجیع بند سروده از یك سو و دو كتاب مشهور او – بوستان و گلستان- از سوی دیگر دلیل آشکاری بر فسحت میدان ادب و ابداع در تعبیر، در آثار اوست.
بازنگری شعر و اندیشههای والای سعدی در هر عصر و زمان و گلگشت در بوستان و گلستان وی كه، مشحون از عطر گلهای فرهنگ اسلامی است، آدمی را به كمال انسانی و معنوی رهنمون میسازد.
آثار سعدی بازگوی تلاش او برای بیان معرفت خداست. در مجموعه او، همه پدیدهها هدفمند است،تا انسان را از معرفت غریزی به معرفت ربانی فرصت عروج بخشد.
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش هر ورقی دفتری ست معرفت كردگار
«كلیات، ص 509»
«تسبیح كائنات، آمد و شد خورشید و ماه و پویائی و كارگری و رسالت باد و ابر و باران، شكوه كوهساران و دریاها، درختان، مرغان نغمه خوان، گیاهان و میوههای الوان، مراحل تكوین جنین ، یادكرد صفات جلال و جمال الهی و ده ها موضوع دیگر، آرمان شعری سعدی را در شناخت خداوند تشكیل میدهد.» ([1])
شیخ اجل، اشعار بلندی را در توحید سروده است كه به صفات الهی چه جمالی و چه جلالی اشاره دارد و او را به داشتن علم و قدرت و لطف و كبریا ... توصیف میكند و ذات پاكش را از هر شائبه ای منزه می شناسند.
وصف این معانی در آثار گوناگون او بویژه بوستان هویداست. او علاوه بر دعوت انسانها به شناخت حق،آنها از تفكر در ذات الهی نهی میكند:
نه هر جای مركب توان تاختن كه جایی سپر باید انداختن
«بوستان، ص 35»
او طی طریق، تفكر در آثار و آیات و آلاء حق میداند نه تفكر بیحاصل در ذات اقدس الهی زیرا كه:
خاصان در این ره فرس راندهاند به لااحصی از تگ فروماندهاند
«بوستان، ص 35»
او معتقد است اگر انسان در این وادی بیكران، طالب فرس راندن است باید آیینه دل را صیقل دهد و آنگاه كه عشق الهی در دل او تابید با بال محبت در آسمان عشق به پرواز در آید.
خواننده ارجمند در این رساله علاوه بر آشنایی با سعدی و دوران او از جهت های مختلف به طرز تفکر و چگونگی عقاید او آگاهی مییابد.
با توجه به موضوع رساله- كه خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات الهی ست- نگارنده صفات ذكر شده در گلستان و بوستان را استخراج كرده و با استناد به جمله ها و ابیات سعدی به توضیح آنها پرداخته است.
در ابتدا آیات در بردارنده هر صفت در ذیل همان صفت ذكر شده و بعد در صورت لزوم برخی صفتها را از لحاظ لغوی معنی کرده است و سر انجام با آوردن نمونه های صفت مورد نظر از گلستان و بوستان،نظریه شیخ بیان شده است.
در انتها با بررسی اوصاف الهی، با توجه به بسامد بالای صفات جمالی، نگارنده بر آن بوده است كه شیخ اجل بر رحمانیت حق بیش از قهاریت و جباریت او تکیه داشته و این معرفت ناشی از حالت روحانی وی بوده كه ذات مطلق را نه به برهان بلكه به ذوق و وجدان درك كرده است.
از آنجا كه هر اثری ناگزیر از عیب و نقص است، اینجانب نیز طبیعتاً كار خود را مبرّا از نقص و خطا نمیداند و امیدوار است ، كمبودها و نارساییهایی كه از دید بنده پنهان بوده از راه تذكار استادان صاحب نظر جبران شود.
زندگی سعدی
زندگی سعدی:
«الشیخ الامام المحقق ملک الکلام افصح المتکلمین ابو محمد مشرف الدین ( شرف الدین ) مصلح بن عبدالله بن مشرف السعدی الشیرازی» ، از شاعران بزرگ زبان و ادب فارسیست. (1)
غیر از لقب اکتسابی او – «افصح المتکلمین» – که هنرش به او بخشیده ، در شناسنامة او ، تکلیف هیچ چیز دیگر روشن نیست.(2)
«ابوبکر بیستون» که چهل واندی سال بعد از شیخ ، کلیات و غزلیات او را جمع کرده و منظم ساخته است در مقدمهای که بر دیوان او نوشته، او را « مشرف المله و الدین مصلح الاسلام و المسلمین » میخواند.
«حمدالله مستوفی» در «تاریخ گزیده» سعدی را «مشرف الدین مصلح شیرازی» معرفی میکند.
در نسخة کهنهای از کلیات که در 716 کتابت یافته و متعلق به «لقمان الدوله» بود در سال 1326 مورد استفادة «فروغی» برای تصحیح چاپ دیوان قرار گرفت، بخش «طیبات» بدین عبارت خاتمه میپذیرفت: « و قد نقل هذا من حظ الامام المحقق المغفور مشرف المله و الدین مصلح السعدی.....» و قطعه سنگی که هنگام کندن زمین پیرامون آرامگاه سعدی برای تعمیر اسفالت از خاک بیرون آمد و در موزة «فارس» حفظ شده است و گمان میکنند مربوط به سر در مقبرة قدیمی پیش از تعمیر «کریم خانی» بوده باشد. بر این پاره سنگ به خط ثلث، آیاتی از «قرآن» و شعری از سعدی و عباراتی در توصیف او که به نام سعدی ختم میشده است که فعلاً دو کلمة اول و آخر آن بر جا مانده است: « ابو عبد.... السعدی » که به قرینه « ابو عبدالله .... سعدی » باید باشد.
«جامی» در «نفحات الانس» نام او را «مشرف الدین مصلح بن عبدالله» و در «بهارستان» «شیخ مصلح الدین» مینویسد. نظر «ابن فوطی بغدادی» در کتاب «مجمع الالقاب» قدیمترین روایت راجع به معرفی اوست که بدین نام میخواند: « مصلح الدین ابو محمد عبدالله بن مشرف بن المعروف با السعدی الشیرازی »
روایتها بسیار است و «محیط طباطبایی» معتقد است میتوان با مقایسة آنها از روی حدس به وجود رابطهای میان لقب « مصلح الدین » و کنیه « ابو محمد » و اسم « عبدالله » و همچنین لقب « مشرف الدین » با کنیه ابو عبدالله پی برد. (3)
برخی نیز نام کامل سعدی را «مشرف الدین بن مصلح الدین عبدالله» نام برده نه «مصلح الدین». (4) «هانری ماسه» نیز در انتخاب نام او مردد مانده و اینگونه مینویسد: « نام او را مصلح الدین یا بنا به قولی شرف الدین عبدالله یا مشرف الدین عبدالله گذاشتند » . (5)
«یان ریپکا» در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» او را «شیخ ابو عبدالله مشرف الدین مصلح، سعدی شیرازی مینامد» . (6)
نتیجة پژوهشهای دهههای اخیر در نهایت این شده که به روایت ابن فوطی ( م 723 هـ ) که معاصر سعدی بوده و با سعدی نامهنگاری داشته است، رضایت دهنده و نام او را مصلح الدین، کنیهاش را ابومحمد، لقبش را مشرف الدین یا شرف الدین و تخلصش را سعدی بدانند. (7)
«تاریخ تولد او از مواردیست که مورد تردید واقع شده و نظریه پردازان با دلایل خاص خود آن را تعیین کرده و بر آن پا فشاری ورزیدهاند.
برای نوشتن زندگی نامة شخصی، میتوان به آثار بر جا مانده از آن شخص و یا شاهدان عینی تکیه کرد و از آنجا که در مورد سعدی افسانهها بسیار است، شواهد عینی وجود ندارد و آنچه که در تعیین تاریخ تولد یاری گراست، نگاه به آثار وبررسی آنهاست.
در آثار سعدی شواهدی که میتواند گویای زمان تولد او باشد وجود دارد که هر ادیبی بنابر نظریة شخصی خود تاریخی بر تولد او ساختهاند. به عنوان نمونه گروهی بنابر، بیان حال سعدی در «دیباچة گلستان» ، تاریخ تولد او را چنین گویند : چون شیخ شب هنگام تأمل ایام گذشته میکرده و به عمر تلف شده تأسف میخورده و این بیتها را مناسب حال خود میگفته:
هر دم از عمر میرود نفسی | چون نگه میکنم نماند بسی |
ای که پنجاه رفت و در خوابی | مگر این پنج روز دریابی (8) |
و در پایان دیباچه، زمان اتمام گلستان را به این تاریخ بیان میکند :
در این مدت که ما را وقت خوش بود | ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود (9) |
پس سعدی در زمان اتمام گلستان 50 سال داشته است و بنابراین تولد او 606 هجری قمری میباشد «محیط طباطبایی» این نظریه را رد کرده و تولد او را حدود 585 قمری میداند» . (10)
برخی نیز تاریخ تولد او را 580 ذکر کردهاند. (11) دکتر «ذبیح الله صفا» تاریخ تولد او را سال 606 هجری میداند . (12) و «الطاف حسین حالی» ادیب و شاعر در اواخر قرن 13 هجری، سعدی را شاگرد نظامیهای «ابوالفرج بن جوزی» بزرگ، در گذشتة سال 597 هجری و صاحب کتاب مشهور «تاریخ المنتظم فی التاریخ الامم و الملوک»پنداشته و طاماتی بدین استدلال یافته که چون سعدی به هنگام در گذشت استادش بیش از 9 سال نداشته، تولد او پیش از 589 هجری بوده است. (13)
بحث در مورد تاریخ تولد سعدی هنوزهم ادامه دارد اما سال 606 قطعی ترین نظری است که پذیرفتهاند و متعقدند سعدی در آن سال در شیراز متولد شده است. (14)
و نیز آنچه دربارة زندگی سعدی بیان شده با تکیه بر آثار او بویژه بوستان و گلستان است. بنابر روایت «تذکرة دولتشاه»پدر شاعر «عبدالله» و در خدمت «سعدبن زنگی» بوده و لقب «سعدی» را او برای خود برگزیده بود. اما بیشتر احتمال دارد خود شاعر به عنوان حق شناسی تخلص« سعدی » را انتخاب کرده باشد. (15) در مورد تخلص سعدی نیز اظهار نظر بسیار است. برخی بر این نظرند که تخلص او مأخوذ او نام « سعد » پسر اتابک ابوبکر است و برخی هم تخلص او را مأخوذ از اسم سعد زنگی پدر اتابک ابوبکر میدانند و محیط طباطبایی نیز معتقد است که تخلص سعدی باید از نسبت خانوادگی او گرفته شده باشد که منسوب به سعدبن عباده خزرجی صحابیست. (16)
او در شیراز و بنابر گفتة خود در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمده است:
همة قبیلة من عالمان دین بودند | مرا معلم عشق تو شاعری آموخت (17) |
او از کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او بر خوردار گشت. (18)
سعدی در هر داستان موقعیتی را میآفریند تا در آن فضا نکتة اخلاقی را بیان کند اما اگر برخی حکایت را مانند حکایت زیر بتوان واقعی پنداشت، چگونگی سالهای خردسالیاش و اینکه پدرش از کارکنان سادة دیوان بوده و در رفاه بودند را میتوان فهمید: (19)
ز عهد پدر یاد دارم همی | که باران رحمت بر او هر دمی |
که در طفلیم لوح و دفتر خرید | ز بهرم یکی خاتم زر خرید |
بدر کرد ناگه یکی مشتری | به خرمایی از دستم انگشتری (20) |
از مرگ پدر در کودکی اش، سخن میگوید :
مرا باشد از درد طفلان خبر | که در طفلی از سر برفتم پدر |
بعد از مرگ پدر، ظاهراً در حجر تربیت نیای مادری قرار گرفت. (22) پس از محروم شدن از تربیت پدر شیراز تنها ماند. اما «اتابک سعد» مردی نبود که فرزند خدمتگزار پیشین خود را در سختی رها کند. در سایة توجه اتابک: سعدی که بی گمان بر اثر هوش و ذکاوت پیش رس خود انگشت نما بود به بغداد رهسپار گشت .(23)
او که مقدمات دانشهای ادبی و شرعی را در شیراز آموخته بود برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت زیرا در پی لشکرکشیهای خوارزمشاه و ایلغارهای مغول به بغداد رانده شد و در مدرسه نظامیة آن شهر، دانش آموزی را دنبال کرد. (24)
تحصیلات مقدماتی سعدی در مدرسة عالی نظامیة بغداد- که توسط خواجه نظام الملک طوسی در نیمة قرن پنجم هجری در عصر سلجوقی برای پرورش فقیهان شافعی مذهب تأسیس شده بود- صورت گرفت. سعدی در اواخر دهة دوم در سدة هفتم برای تحصیل در آن جا، رحل اقامت ناپایدار افکند و این دوره تا سال 623 هـ.ق دوام داشت.
این مدرسه برای هر طالب علمی کعبة آمالی بود که رسیدن به آرزوهای دین و دنیای خود را در آن مییافت . زیرا این مدرسه، بزرگترین دانشگاه علوم دینی دنیای اسلام بود و نخستین استاد آن، «ابواسحاق شیرازی» (م 476 هـ) پیشوای شافعیان بود که شهرتی جاودانه یافت و او 15 سال قبل از سعدی از فارس وارد عراق شده بود.
ورود به مدرسة نظامیة بغداد در بین سایر مدارس نظام الملکی راحتتر بود زیرا مدارس «مرو» و«بلخ» و «نیشابور» و «هرات» در آتش هجوم تاتار میسوخت و دیگر شهرهای نظامیهای، مانند «اصفهان» شاهد درگیری تعصبات «خجندیان شافعی» و «ساعدیان حنفی» بودند.
دیدار سعدی از «عراق» و اقامت او در «بغداد» با نیمه خلافت دیر پای «ناصر» (575-623هـ ) و خلافت یک سالة پسر و جانشینانش «الظاهر» ( 622-623هـ ) و خلافت «مستنصر» ( 623-640 هـ ) و «مستعصم» آخرین خلیفة «عباسی» ( 640-623 هـ ) تقارن داشته است.
بغداد در آن زمان بیش از سی مدرسه داشت و در بین این همه مدارس، تنها مدرسة نظامیه بود که هر استاد و طالب علم حضور در آنجا را افتخاری میشمرد. مدرسة «مستنصریه» با حمایت مادی و معنوی «مستنصر بالله عباسی» خلیفة وقت برای مذهب اربعه سنیان، با شکوه عظیمی ساخته شده بود ولی نتوانست با نظامیه رقابت کند. مخصوصاً در ایام «مستعصم» ( 640-656 هـ ) کار تجسس در عقاید و تجاوز به آزادی شغلی و فکری دانشمندان به جایی رسیده بود که وزیر، استادان «حنفی» ، «مالکی» شافعی ، «حنبلی» مستنصریه را متعهد ساخته بود که در مجالس درس سخنی از خویش نگویند وتنها به گفتهها و نوشتههای پیشینیان و تکرار مکررات در مسایل مذهبی بسنده کرده و این چنین باب اجتهاد و نقد و نظر را در این دانشگاه بزرگ مرکز خلافت عباسی مسدود کردند. سعدی در چنین فضای فکری و زمان و مکان سیاسی، اجتماعی، بغداد را دیده و فقط در مدرسه نظامیه تحصیل کرده است. (25)
اشارت شعدی به تحصیل در بوستان چنین است:
مرا در نظامیه ادرار بود | شب و روز تلقین و تکرار بود |
مراستاد را گفتم ای پر خرد | فلان یار بر من حسد میبرد |
شنید این سخن پیشوای ادب | به تندی بر آشفت و گفت ای عجب |
حسودی پسندت نیامد زدوست | که معلوم کردت که عیبت نکوست؟ |
گر او راه دوزخ گرفت از خسی | از این راه دیگر تو دروی رسی (26) |
در زمان ورود سعدی به نظامیة بغداد، کتب متعددی در مورد «الهیات» «فقه» ، «تفسیر قرآن» توسط استادان آن مرکز تألیف شده بود. (27)
در نظامیة، آموزش بر مبنای فرقة شافعی تنظیم شده بود و به دلیل جدیت و کوشایی سعدی، طولی نکشید که علاوه بر گرفتن مستمری، عنوان معید نیز پیدا کرد. (28)
تحصیل او در بغداد رویدادی است كه از جنبة هنر شاعری سعدی كه بگذریم جنبههای دیگر شخصیت او را شكل میدهد. (29)
دربارة استادان و مشایخ سعدی در مدرسة نظامیة بغداد ، اشارهای- در نظم و نثر او و حتی در نوشتههای قدمایی که در مورد احوال و آثار او تفحص کردهاند- دیده نمیشود. از بزرگان علمی و عارفانی که سعدی به عنوان مشایخ خویش در بغداد از آنان نام برده است یکی «ابوالفرج بن الجوزی» ملقب به محتسب، متوفی 656 قمریست. (30) همچنین تحت تاثیر صوفی عالی قدر «شیخ شهاب الدین سهروردی» متوفی 623 هـ. ق قرار گرفت . (31) در یکی از حکایات بوستان از او نیز یاد میکند :
مقامات مردان به مردی شنو | نه از سعدی از سهروردی شنو |
مرا شیخ دانای مرشد شهاب | دو اندرز فرمود بر روی آب (32) |
سعدی علاوه بر کسب تربیت و قبول نظر عارفان و پیران، به عدهای از آنان ارادت ورزیده و کسب فیض کرده است با این تفاوت که اطاعت صرف از آنها نداشته و فقط از مصاحبت و گفتار و نظرهای آنان برخوردار بوده است. و ذکر نام بعضی از مشایخ مانند «عبدالقادر» گیلانی، باعث شده کسانی مثل دولتشاه او را از مراد و مشایخ سعدی بدانند. (33)
سعدی سفرهای بسیار و متعددی داشته است که برای آنها انگیزههایی قائل شدهاند. سفرهای سعدی را نتیجة، طبع بیآرام او دانستهاند که ثمری بس گرانبها داشت. (34)
«هانری ماسه» میگوید: «دو انگیزه موجب شد که سعدی به مسافرت اقدام کند. اول فریضة حج و دوم شهر بغداد که مبدأ مسافرتها و سرمنزل همة جادهها بود و به این ترتیب شاعر به طور مستقیم به مسافرتهای دور و دراز تمایل پیدا میکرد و از طرفی در ممالک اسلامی، مسافرت نوعی ریاضت اجباری از برای درویشان به شمار میآمد و دیگر اینکه شاید نشانههای مکرر عدم ثبات سیاسی، در تصمیم سعدی برای دور شدن از بغداد مؤثر بوده است». (35) همچنین، بیشک سعدی از سر کنجکاوی و برای فرار از بلا یا به گردش در کشورهای آسیایی مصمم شد و البته ذوق سفر نیز در دلشجا گرفته بود زیرا در کلیات اشارات متعددی به منافع و مزایای سفر دارد. بنابراین سعدی در دوران پیری، هیچ تأسفی نداشته که مدتی دراز، زندگی پر حادثه و پرخطر مردم سفری را برگزیده بوده است. (36) درباب هشتم گلستان میگوید: عاقل چون خلاف اندر میان آید، بجهد و چون صلح بیند لنگر بنهد که آن جا سلامت بر کران است و این جا حلاوت در میان. (37)
سفرهای سعدی از بغداد در حدود سال (620-621) آغاز شد و در سال 655 با بازگشت به شیراز پایان پذیرفت. او در ابتدا به بغداد سفر کرد و بعد سفرهای طولانی او به حجاز و شام و لبنان و روم بود که از هر جایی توشهای اندوخت. (38)
دکتر «اته» آغاز سفرهای طولانی او را سال 624 هـ.ق- زمانی که سعدی از بغداد به شیراز بازگشته و وضع آشفتة فارس را دیده و آنجا را ترک میکند- میداند و معتقد است در حدود سی سال تا 654 در سرزمینهای اسلام از هند در مشرق ایران و سوریه و حجاز در مغرب ایران به سیر و سیاحت میپردازد.
از نظر او، سعدی طی این سفرها، بلخ، غزنه، پنجاب، سومنات، گجرات، یمن، حجاز و دیگر قسمتهای عربستان حبشه، شام، بویژه دمشق و بعلبک، افریقای شمالی و آسیای صغیر را دیده است. او همه جا مانند درویش واقعی به جاهای گوناگون سفر کرده و با همه صنفها و طبقات مردم نشست و برخاست داشته است.
برخی سفرهای او را میتوان با توجه به حکایتهایش در گلستان و بوستان توجیه کرد. گاه به وجه دردناکی با کاروان حج بیابانهای سوزان «عربستان» را پیموده و گاه در «کاشغر» با شاگردان مدرسه به بذلهگویی پرداخته و.....» (39)
بازگشت او را از سفرهای طولانی، شیراز سال 654 دانسته و فعالیت ادبی او مربوط به این دوره از زندگی اوست. (40)
«ذبیحالله صفا» سفر او را به مکه یکبار پس از سال 655 میداند. «دولتشاه» با اطمینان میگوید که سعدی چهارده بار به زیارت خانة خدا رفته است و هازی ماسه نیز تا حدی این گفتة دولتشاه را پذیرفته میگوید: «به فرض این که دولتشاه مبالغه کند لااقل سعدی چند بار به مکه رفته است و در گلستان حداقل در شش مورد به این زیارتها اشاره کرده است. (41)
از خستگی حاصل از این سفرها، سعدی در دو مورد سخن به میان میآورد. (42)
برخی از سفرهای سعدی را خیالی و بافتة ذهن شاعر میدانند. مخصوصاً سفر به هند تا دیار فرنگ. (43) و برخی دیگر معتقدند که نام مکانهایی که در گلستان آمده است چه بسا سفر واقعی سعدی نباشد بلکه به خاطر شهرت آنها و یا موسیقی کلام باشد. (44)
از نظر «محمدعلی اسلامی ندوشن»، سفرها اکثراً واقعی بودهاند. سفرها چون دلایل دارند و مورد به مورد آنها گفته شده است و دیگران که معاصر سعدی بودهاند یا اندکی بعد از سعدی بودهاند آنرا قبول کردهاند. شاید در مورد برخی از آنها غلو شده باشد ولی این بدان معنی نیست که چون دیباچه گلستان را خیالی گرفتهاند پس سفرها هم خیالی بودهاند. (45)
آثار سعدی که گاه جداگانه و گاه در قالب کلیات که حاوی رسالهها و بوستان و گلستان و ملمعات و ترجیعات و قصاید و غزلیات بوده، به طبع رسیده است.
آثار او را میتوان به دو دسته منظوم و منثور تقسیم کرد. در رأس آثار منظوم او، که در نسخههای کهن کلیات «سعدی نامه» نامیده شده، بوستان است. تاریخ اتمام آن 655 هجری ست و شامل ده باب به نامهای، عدل، احسان، عشق، تواضع، رضا، ذکر، تربیت، شکر، توبه، مناجات و ختم کتاب است. او این کتاب را در قالب مثنوی به بحر متقارب و به نام «اتابک ابوبکر سعدبن زنگی» سروده است. این کتاب مثنوی عارفانه است. اما بر روی هم او به تفکر انتزاعی عرفانی چندان علاقمند نیست جز آنکه آنها را در زندگانی روزمره، یعنی اصول اخلاقی و آموزندهای که خود قبول دارد، به کار میبرد و هدف نظری را دنبال میکند.
از اثرهای منظوم دیگر او: قصیدههای عربیست که کمتر از هفتصد بیت و مشتمل بر معانی غنایی و مدح و نصیحت و یک قصیده در مرثیة المستعصم بالله است. قصیدههای فارسی نیز در موعظه و نصیحت و توحید و مدح شامان و بزرگان دارد. مرثیههای او که برای «المستعصم» و «ابوبکر بن سعدبن زنگی» . «سعدبن ابوبکر» و «امیرفخرالدین ابیبکر» و «عزالدین احمدبن یوسف» سروده و نیز یک ترجیح بند در مرثیة اتابک سعدبن ابیبکر دارد.
غزلهای او شامل ملمعات، مثلثات، ترجیعات، طیبات، بدایع، خواتیم و غزل قدیم.
قطعههایی به عربی و فارسی و غالباً در مدح صاحب دیوان جوینی ساخته شده است بنام او «صاحبیه» نامیده شده است. از آثار منظوم دیگر «خبیثات» است که مجموعهای از شعرهای هزل و در مثنوی انتقادی و چند غزل و قطعه و رباعیست که همة آنها رکیک نیست بلکه بعضی متضمن مطایبههای مطبوع و منظوم است و آثار منثور او:
رسالات ششگانة سعدی، آیتی از کمال سخنوری و نمودار استادی وی در نگاشتن نثر عرفانیست.
رساله دوم، مجالس پنجگانه، گویای مقام والای وی بر منبر و عظ و خطابه بوده، متضمن تفسیر و شرح بعضی از آیات در حاوی مضامین عارفانه است.
گلستان: اثر منثور استاد، در بهار 656، به نام سعدبن ابوبکر، در هشت باب نگاشته شده و حاوی معانی بلند حکمی و اخلاقی و عرفانی و اجتماعی. (46)
در گلستان جا به جا، نکتهها و نتیجهگیریهای اخلاقی فراوان به شعر آورده شده و بیگمان در این کار مناجات انصاری سرمشق او بوده است و شگرد برتر داستان سرایی و نکتههای دقیق کنایهآمیز در بخشهای حرفهای کلیشهای- که در گلستان فراوان است- دست استادی بزرگ را نشان میدهد. (47)
تاریخ وفات سعدی موضوعی مبهم و بحثانگیز است. زیرا شرح حالنویسان ایرانی دربارة تاریخ وفات به دو دسته تقسیم شدهاند. بعضی (مستوفی، خواند میر و امین احمد رازی) هفدهم ذیالحجه 690هـ.ق را پذیرفتهاند و دیگران (دولتشاه، جامی و حاجی خلیفه) شوال 691 هـ.ق را تاریخ وفات میدانند. (48)
«قزوینی» به وفات سعدی در سال 691 ق رضایت داده است. (49)
«ادوارد برون» وفات او ار سال 690 هـ.ق دانسته است. (50) در حالیکه وفات سعدی را در مأخذها به چند گونه نوشتهاند اما ذیالحجه سال 690 هـ.ق به حقیقت نزدیکتر است. (51)
پینوشت:
1- ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (1351، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران) جلد 3 ص 584-585
2- نقل به مضمون، ر.ک: ضیاء موحد، سعدی (چاپ سوم، 1378، انتشارات طرح نو) ص 23
3- محمد محیط طباطبایی، نکاتی در سرگذشت سعدی، ذکر جمیل سعدی، کمیسیون ملی یونسکو- ایران (1369، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) جلد 3، ص 191-194.
4- ادوارد برون، تاریخ ادبی ایران، ترجمه و حواشی: علی پاشا صالح (1358، انتشارات امیرکبیر) جلد 2 ص 887
5- هانری ماسه، تحقیق دربارة سعدی، ترجمه: محمد حسن مهدوی اردبیلی، غلامحسین یوسفی (1364، انتشارات توس) ص 17
6- یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه: ابوالقاسم سری (1383، انتشارات سخن) جلد 1 ص 451
7- سعدی، ص 24، نیز. ر.ک: تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3 ص 586-588
8- سعدی، گلستان، تصحیح: غلامحسین یوسفی (چاپ ششم، 1381، انتشارات خوارزمی) دیباچه، ص 52.
9- همان مأخذ، ص 57
10- سعدی، ص 32-35؛ نیز. ر.ک: نکاتی در سرگذشت سعدی، ص 198-200
11- تحقیق درباره سعدی، ص 17؛ نیز. ر.ک: تاریخ ادبی ایران، جلد 2، ص 887
12 تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 589
13- نورالله کسایی، تحصیلات سعدی در بغداد و نظامیة بغداد، سعدیشناسی، به کوشش: کوروش کمالی سروستانی (1378، بنیاد فارسی شناسی) دفتر دوم ص 80؛ نیز. ر.ک: الطاف حسین حالی، حیات سعدی، ترجمه: سیدنصرالله سروش (تهران، 1316، بنگاه دانش) ص 1-4
14- سعدی، ص 33
15- تحقیق دربارة سعدی، ص 22
16- نکاتی در سرگذشت سعدی، ص 194-195؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبی ایران، جلد2، ص 888؛ نیز.ر.ک: تحقیق دربارة سعدی ص 22
17- کلیات سعدی، تصحیح: محمدعلی فروغی (چاپ هفتم، 1379، انتشارات ققنوس) غزلیات، ص 394، 32-ط-ب
18- تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 592
19- تحقیق درباره سعدی ص 22-25
20- سعدی، بوستان، تصحیح: غلامحسین یوسفی (چاپ هفتم، 1381، انتشارات خوارزمی) باب 9، ص 189، بیت 3751
21- همان مأخذ، باب 2، ص 80، بیت 1152
22- تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 529
23- تحقیق دربارة سعدی، ص 26؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبی ایران جلد 2، ص 888
24- تاریخ ادبیات ایران، جلد 1، ص 151؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 593
25- تحصیلات سعدی در بغداد و نظامیة بغداد، ص 76-79؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبی ایران جلد 2، ص 888
26- بوستان، باب 7، ص 159 بیت 3021
27- نقل به مضمون،ر.ک: تحقیق دربارة سعدی، ص 31
28- نقل به مضمون،ر.ک: همان مأخذ ص 37؛ نیز.ر.ک: بوستان، باب 7، ص 159 بیت 3021 ؛ نیز.ر.ک: گلستان، باب2، ص 103، حکایت 36
29- سعدی، ص 51
30- نقل به مضمون، ر.ک: تحصیلات سعدی در بغداد و نظامیه بغداد، ص 79-80؛ نیز.ر.ک: گلستان، باب 2، ص 94؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 593؛ نیز.ر.ک: سعدی، ص 58
31- تاریخ ادبی ایران، جلد 2، ص 888؛ نیز.ر.ک: تحقیق دربارة سعدی، ص 35- 37
32- کلیات سعدی، به اهتمام: محمدعلی فروغی (چاپ دوم، تهران، 1356) ص 259
33- نقل به مضمون، ر.ک: تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 595-596؛ نیز.ر.ک: تحقیق درباره سعدی ص 34-35؛ نیز.ر.ک: گلستان، باب 2، ص 87
34- تاریخ ادبیات ایران، جلد 1، ص 451
35- تحقیق دربارة سعدی، ص 40
36- همان مأخذ، ص 57
37- گلستان، باب 8، ص 189
38- تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 596-597
39- تاریخ ادبی ایران، جلد 2، ص 888-889
40- همان مأخذ، ص 889
41- تحقیق دربارة سعدی، ص 51؛ نیز.ر.ک: گلستان، باب2، ص 92-93؛ باب 2، ص 97
42- تحقیق دربارة سعدی، ص 52؛ نیز.ر.ک: گلستان، باب 2، ص 91؛ نیز.ر.ک: بوستان، باب 8، ص 174 بیت 2398
43- تحصیلات سعدی در بغداد و نظامیة بغداد، ص 76؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، ص 451
44- سعدی، ص 42
45- محمدعلی اسلامی ندوشن، چهار سخنگوی وجدان ایرانی (1383، نشر قطره) ص 121
46- تاریخ ادبیات ایران، جلد 1، ص 452-453؛ نیز.ر.ک: تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 605-607؛ نیز.ر.ک: حکمیه دبیران، تأثیر قرآن و حدیث در آثار سعدی، ذکر جمیل سعدی، کمیسیون ملی یونسکو –ایران (1366، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) جلد 2، ص 29-30
47- تاریخ ادبیات ایران، جلد 1، ص 453
48- تحقیق دربارة سعدی، ص 127-128
49- سعدی، ص 43
50- تاریخ ادبی ایران، جلد 2، ص 887
51- تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، ص 599
ویژگیهای سیاسی، اجتماعی و ادبی دوران سعدی
ویژگیهای سیاسی، اجتماعی و ادبی دوران «سعدی»:
الف: اوضاع سیاسی:
«در قرن هفتم، جامعه اسلامی با دو دشمن بزرگ رو برو بود، صلیبیان از غرب و مغولان از شرق.
1-الف) جنگهای صلیبی:
صلیبیان را عالم اسلام از حدود دو قرن قبل میشناخت چه جنگهای صلیبی از سال 1096م/489هـ.ق آغاز گشته بود».(1)
از آنجا که شروع جنگهای صلیبی پیش از لشکرکشیهای خانمانسوز مغول بوده است ابتدا به شروع جنگهای صلیبی میپردازیم:
«جنگهای صلیبی، جنگهایی است که در قرن یازدهم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان در گرفت. چون همه مسیحیان از ملتهای مختلف در این جنگ شرکت داشتند آنرا جنگ صلیبی مینامند»(2)
«مناسبت کلمه صلیبی این بود که هر کس عازم این جنگ میشد بر شانه راست، صلیبی از پارچه سرخ میدوخت. در جنگهای اول صلیبی تمیزنژاد و اقوام و دول و ممالک بر خاست و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی همه به نام امت عیسی قوم واحد تشکیل میدادند و به این لحاظ جنگهای نصاری، نام نهادند».(3) همچنین در جنگ اول صلیب، سپاه صلیبیون که از افراد شمال و جنوب فرانسه و شمال و جنوب بلژیک (فلاندر و والونی) و امپراتوری مقدس ژرمن و پادشاهی نورمانددو-سیسیل تشکیل یافته بود، سپاهی بینالمللی بود و به همین جهت برای نام گذاری مشترک آنها، نام فرانک «فرنگ» را برگزیدند».(4)
جنگهای صلیبی اوج حوادث قرون وسطی است در تاریخ اروپا و خاور نزدیک روی میداد».(5) مقصود از این جنگها- که به اردوکشیهائی که اقوام نصارای اروپای غربی در طی مائة یازدهم و دوازدهم وسیزدهم اطلاق میشود- نجات بیتالمقدس وتربت عیسی از دست مسلمانان بود».(6) باز پس ستاندن سرزمینهای مقدس از مسلمانان، شعاری بود که برای توده مسیحیان جذابیت معنوی بسیاری داشت و آنان را چنان به هیجان آورد که پیش یا پس از آن نظیر نداشت».(7)
«اولین علت مستقیم جنگهای صلیبی پیشتازی ترکان سلجوقی بود. دنیا خود را با سلطه مسلمانان بر خاور نزدیک وفق داده بود. خلفای فاطمی مصر در حکومت بر فلسطین طریق مدارا پیش گرفته بودند وصرف نظر از چند واقعه استثنایی فرقههای مسیحی آن سامان از آزادی زیادی در پیروی از تعالیم دینی خویش برخوردار بودند».(8)
بیش از چهارمائه بود که بیتالمقدس در دست عرب بود(636)،اما عرب که با دیده تقدس به آن شهر مینگریست تربت عیسی و کلیسائی را که امپراتوران یونانی در جوار آن ساخته بودند و در نظر نصاری عزیز بود به حرمت میداشت حتی«هارونالرشید» که یکی از اجله خلفای عرب بود اجازه داد که مقالید تربت عیسی را به خدمت شارلمانی بفرستند،خلاصه عرب مانع زیارت امکن مقدسه نمیشد و عده زوار درمائه یازدهم روز افزون بود لکن قوم متعصب ترک بر خلاف عرب دست به کار آزار و اعتساف گردیده به شکنجه زوار پرداخت.
اعتقاد امت نصاری بر این بود که هر کس تربت عیسی را زیارت کند یا در راه او صدمه ببیند استخوان سبک کرده پس از مرگ به بهشت جاودان میرود. بنابراین پیداست که سختگیری سلاجقه چه اثری در اذهان عامه کرد. علیهذا سبب عمده جنگهای صلیب رسوخ ایمان نصاری بود».(9)
«دومین علت مستقیم جنگهای صلیبی تضعیف خطرناک امپراتوری بیزانس بود. امپراتوری مزبور مدت هفت قرن میان تقاطع بزرگ راههای اروپا و آسیا قرار داشت و مانع تهاجم لشکریان آسیایی و خیل جماعات چادرنشین استپها به اروپا بود. اکنون این امپراتوری بر اثر نفاقهای داخلی، بدعتهای مخرب و شقاق 1054 که مایه جدایی آن از غرب شده بود آنقدر ضعیف بود که دیگر نمیتوانست موفق به انجام این امر خطیر تاریخی شود. در حالی که بلغارها، پچنگها، کومانها و روسها بر دروازههای اروپایی آن هجوم میبردند ترکان مشغول تکه تکه کردن ایالات آسیایی آن امپراتوری بودند.
در 1071 سپاهیان بیزانس تقریبا در مناذگرد تارومار شدند. ترکان سلجوقی ادسا[ الرها یااورنه] ،انطاکیه(1085) طرسوس،حتی نیقیه را تسخیر کردند واز آن سوی «بوسفور» چشم بر خود شهر قسطنطنیه دوختند. امپراتور آلکسیوس اول (1081-1118) با امضای عهدنامة خفت آوری، بخشی از آسیای صغیر را نجات بخشید. لکن برای مقابله با هجومهای بیشتر فاقد قوای نظامی بود. اگر قسطنطنیه به دست ترکان میافتاد، تمامی اروپای خاوری در برابر لشکریان آن مفتوح میشد وفتح تور(732) بینتیجه ماند.«آلکسیوس» غرور مذهبی را فراموش کرد. سفرایر نزد پاپ «اوربانوس دوم» و شورای«پیاچنستا» تحمیل داشت و اروپای لاتین را تشویق کرد او را در هزیمت دادن ترکان از اروپا یاری کند.
آلکسیوس میگفت که مبارزه با این جماعت کفار در خاک آسیا عاقلانهتر خواهد بود تا آنکه دست روی دست نهند و منتظر سیل آنها از طریق شبه جزیره بالکان به پایتختهای اروپایی باشند.
سومین علت مستقیم جنگهای صلیبی حس جاه طلبی شهرهای ایتالیایی مانند پیزا،جنووا، ونیز و آمالفی بود که میخواستند دامنة قدرت تجاری روز افزون خود را بسط دهند. هنگامی که نورمانها سیسیل را از دست مسلمانان بیرون آوردند(1060-1091) ولشگریان مسیحی حوزه حکومت مسلمین را در اسپانیا کاهش دادند(از 1085 به بعد) مدیترانه باختری به روی بازرگانان مسیحی باز شد. شهرهای ایتالیایی از راه بنادر صادر کننده کالاهای داخلی ومصنوعات و رای آلپ ثروتمندتر و نیرومندتر شدند و در صد بر آمدند به برتری مسلمانان در مدیترانه خاوری پایان داده، بازارهای خاور نزدیک را به روی امتعة اروپای باختری بگشایند:تصمیم نهایی از جانب خود اوربانوس گرفته شد: این فکر به مخیلة سایر پاپها هم خطور کرده بود.مثلاًًًًًًًًًً«سیلوستر دوم» که مقام پاپی را احراز کرد از عالم مسیحیت خواستار نجات بیتالمقدس شد».(10)
«اما عللی هم که در همان عصر، سواران جنگی فرانسه را به اسپانیا و ایتالیا میکشانید از اسباب موجبة جنگ شمرده میشود مانند شوق مردم به گشت و گذار در نقاط ندیده و نشناخته و اشتیاق آنها به حوادث تازه و شور محاربه و امید کسب تمول در مشرق زمین که در آن از منه به ثروت مشهور بود. چنانکه سر کردگان راه میافتادند تا اماراتی را تسخیر کنند و رعایا به این امید میرفتند تا قطعه خاکی تحصیل کرده به آزادی روزگار بگذارند».(11)
جنگ اول صلیب:
«پاپ اوربن» دوم که فرانسوی بود مجمعی در«کلرمون» منعقد نموده مشغول اصلاح امور اهل علم فرانسه بود. روز28 نوامبر1095 که باید مجمع ختم شود با حضور جمع کثیری از روحانیون و امنای دین و سرکردگان مرکز و جنوب فرانسه شرحی از صدمات زوار ارضاقدس بیان کرده امت نصاری را دعوت نمود که اسلحه بردارند و تربت عیسی را نجات دهند».(12)«این در حکم دعوت آخرین وارث امپراتورهای «رم» برای دفاع از باختر بوده پاپ که بزرگترین مقام اروپایی به شمار میرفت مردم را برای حفظ و بقای اروپا در برابر فاتحان آسیایی فراخواند. از هر سو با بانگ«این خواست خداست» دعوت پاپ را پاسخ دادند».(13)«پاپ وعده داد که هر کس در اردوکشی شرکت کند تمام معاصی و گناهانش بخشیده و آمرزیده خواهد شد و مادامی که اردوکشی خاتمه نیافته زن و فرزند و دارائیاش از تعرض مصون و در امان دیانت خواهد بود».(14)
«انگیزههای فوقالعادهای جماعت کثیری را زیر پرچم سپاهیان صلیبی گرد آورد. به موجب آموزشی تام، مقرر شد که هر کس در جنگ کشته شود از هر گونه عقوبتی که به واسطه ارتکاب گناه دامنگیرش شده است، برهد، سرفها که بسته به اراضی مخصوص بودند اجازه حرکت یافتند، رعایای پادشاهان از مالیاتها معاف شوند. بدهکاران تا مدتی از پرداخت ربح فراغت یافتند. زندانیان آزاد شدند و پاپ با جسارت، اختیارات خویش را تعمیم بخشید و مجازات افرادی را که محکوم به مرگ شده بودند به خدمت مادامالعمر در فلسطین تخفیف داد و هزاران تن از ولگردان به رهروان این قافله مقدس پیوستند. از هر گروه مردم،سپاهیان صلیبی را تشکیل داد تا سرزمینی را که محل ولادت و وفات عیسی مسیح بود نجات دهد».(15)
«هنوز از دعوت «اوربن دوم» در کلرمون،سه ماه نگذشته بود که یک دسته چهل، پنجاههزار نفری از زن و مرد از جا کنده شده به هدایت«پطرس ناسک»- راهبی از یاران پر شور پاپ در شمال فرانسه- و سواری جنگی موسوم به«گوتیه بینوا» به راه افتاد و چون از رود«رن» گذشت دسته دیگری شبیه به آن از زوار آلمان به وی ملحق شد.
به حکم پاپ 15اوت 1095م. روز حرکت آغاز گردید و قرار شد قشون صلیب چهار قسمت شده هر یک مسیری در پیش گیرد و عاقبت همه در کنار قسطنطنیه بهم برسند.
فرانسویان شمالی به هدایت« گودفردآدوبویون».(16) والی «لرن سفلا» و برادرش «بودوئن».(17) حاکم فلاندر، آلمان و مجارستان را طی کردند. فرانسویان جنوب به هدایت«رایمون».(18) حاکم تولوز از شمال ایتالیا و کروآسی (19) و سربستان و بلغارستان گذشتند. قوم «نرمان» ایتالیا به فرماندهی «تان کرد».(20) و«بهمون».(21) در برندیزی سوار کشتی شده آلبانی و مقدونیه را پیمودند. فرانسویان ایل دوفرانس به فرمان «هوگدوورماندوا».(22) (برادر پادشاه) و اتین دوبلوا (23) به ایتالیا رفته از دنبال دسته سوم روان شدند.
در این اردوکشی هیچ یک از سلاطین شرکت نداشتند، زیرا پاپ، فیلیپ اول- پادشاه فرانسه- و امپراتور «هانری چهارم» را تکفیر کرده بود و ریاست عالیه جنگ صلیب با خود پاپ بود».(24)پاپ که نمیتوانست رم را ترک کند و به سرکردگی سپاه صلیبیون راهی جنگ شود به جستجوی کشیشی بر آمد که ارض مقدس را زیارت کرده و از اوضاع خاور زمین آگاهی داشته باشد. این شخص اسقف شهر پوئی(25) به نام «آدمار دومونتی».(26) بود»(27) «و پاپ او را به نیابت خود به جنگ فرستاده بود».(28)
«قشون صلیب چون نزدیک قسطنطنیه شد از کثرت عده مردم، شهر را به وحشت آورد ضرر این انبوهی از فائده آن بیشتر بود زیرا تهیه سیورسات را مشکل میکرد و هم دست و پا را میگرفت و چندین بار نزدیک بود که تمام زحمات را به هدر بدهد. امپراتور آلکسی میخواست هر چه زودتر شر قشون صلیب را از سر خود رفع کند تصمیم گرفت که قشون را یاری کند و در ازای آن به دستیاری آنها، بلادی را که قوم ترک در آسیا صاحب شده بود پس بگیرد. آنگاه وسایل لازمه را جهت روانه کردن قشون تهیه کرد و سپاهی هم به کمک آنها فرستاد(1097م.) قشون صلیب جلوی «نیسه» رسیده آنرا محاصره کرد و نزدیک بود آنرا بگشاید که پرچم امپراتوری بر فراز دیوار آن به اهتزاز در آمد و معلوم شد که قشون امپراتور در خفا با ترک قراری داده تنها وارد شهر شدهاند و دروازه را بر روی قشون صلیب بستهاند قشون صلیب ناچار به سمت بیتالمقدس روانه شده و دو سال در راه ماند و بالاخره به فلات آسیای صغیر قدم گذاشتند در «دریله».(29) (اول اوت 1097) قشون ترک را شکست داد و پیش رفت.
قشون صلیب به زحمت هر چه تمام، جبال توروس را که به ساحل شام منتهی میشد پیمود. در اینجا شهر «انطاکیه» راه را بر آنها سد کرد قشون صلیب به محاصره انطاکیه پرداخته و هشت ماه در آنجا معطل شد و چیزی نمانده بود که به کلی نابود شود زیرا قشون ترک از خارج رسیده آنها را میان دو آتش گرفت».(30) «لکن در 21 اکتبر، بوهمون که پیشرو دیگران بود به انطاکیه رسید. به هنگام رسیدن صلیبیون، انطاکیه به امیری ترک به نام«یاقیسیان» تعلق داشت که زیر فرمان رضوان سلجوقی – سلطانحلب- بر آن سرزمین حکم میراند. اگر رضوان و خویشاوندان او که بر دمشق و ایران حکومت میکردند به یاقیسان کمک میکردند، به هدف رسیدن صلیبیون، بسیار دشوار و شاید ناممکن میشد. انطاکیه قرون وسطی با چهارصد برج و قلعه بسیار پهناور خود- که از سوی باختر به وسیله رود «اورونت».(31) و از سوی خاور به وسیلة کوه «سیلپیوس».(32) واز سوی شمال به وسیله یک رشته مرداب محافظت میشد- یکی از مستحکمترین شهرهای خاور زمین بود.
وسعت این شهر به اندازهای بود که صلیبیون از محاصره مؤثر آنجا چشم پوشیدند و در آنجا تنها به مراقبت از بخش شمال باختری پرداختند و اردوی خود را در آنجا بر پا کردند. پادگان شهر از سوی کوهها با سوریه اسلامی در تماس بود و خواربار مورد نیاز شهر را تامین میکرد و این در حالی بود که در اردوی صلیبیون قحطی آغاز میگشت. اما از بخت خوش محاصره کنندگان، نیروهای ترک بر اثر مشاجرات داخلی خود به حالت فلج در آمده بودند. یاقی سان، امیر انطاکیه با همسایه و فرمانروای خود آلپ رضوان- سلطان حلب- روابط بدی داشت. افزون بر آن آلپ رضوان نیز با برادر خود، «دقاق»- شاه دمشق- مخالف بود. در نتیجه شهر محاصره شده نمیتوانست آن طور که باید از خود دفاع کند و کمک بخواهد. تلاشهای اهالی دمشق و اهالی حلب که سعی کردند محاصره انطاکیه را بشکنند در اثر برخورد با کشتیهای صلیبیون به فرماندهی بوهمون و کنت دو فلاندر بی نتیجه ماند.
با وجود این موفقیتها قحطی در اردوی صلیبیون شدت یافته و روحیه آنان را ضعیف کرد. فرار افراد و شیوع بیماری شمار آنها را کاهش داد ولی با زیرکی و درایت بوهمون، همه شوق و کوشش خود را چنان به کار بست که پیروزی مسلم شد. اسلام در آن زمان به دو مذهب عمده و دشمن یکدیگر تقسیم شده بود. خلافت سنی عباسی در بغداد و خلافت شیعه فاطمی در مصر. همه ترکها پیرو خلافت بغداد بودند که در خاور نزدیک و میانه حکم فرما بود و فاطمیان بر اعراب مصر فرمانروایی میکردند. این جدایی بزرگ مذهبی با مخالفت بی سر و صدای ناشی از اختلاف نژادی اعراب بر علیه ترکها و افریقای اسلامی بر علیه آسیای اسلامی تشدید میشد. یکی از موارد دعوای آنها مالکیت فلسطین بود.
فاطمیان مصر که تصرف فلسطین توسط ترکان را نمیتوانستند نادیده بگیرند هنگامی که از نبرد میان فرنگان با ترکها در انطاکیه آگاه شدند فرصت را برای پس گرفتن استان فلسطین مغتنم شمردند البته این اقدام خیانتی به اسلام بود اما در آن زمان مقام وزارت اعظم توسط یک ارمنی مسلمان شده اشغال گشته بود که بد بختانه ایمان اسلامی بسیار ملایمی داشت.این وزیر از دین برگشته که متوجه شوق و ذوق صلیبیون برای گرفتن اورشلیم نبود سفیری نزد فرنگیها به انطاکیه فرستاد و پیشنهاد کرد برای تقسیم متصرفات ترکها در سوریه و فلسطین پیمانی نظامی منعقد شود به این ترتیب که انطاکیه وسوریه به فرنگان و فلسطین و اورشلیم به مصر تعلق گیرد.
صلیبیون از رد این پیشنهاد خودداری کردند با آنکه هدف اصلی آنها اورشلیم بود از سفیر پذیرایی شایانی شد و دولت مصر را به شدت برای این کار تشویق کردند. هدف اصلی آنان تقسیم نیروهای اسلامی بود و تا زمانی که انطاکیه به تصرف در نیامده بود روحیه ترکها را با حمله مصریان به فلسطین ضعیف میکردند. سر فرمانده صلیبیون، بسیار مودبانه، سیصد سر بریده ترکهایی را که در نزدیکی دریاچه انطاکیه کشته بودند به سفیر مصر تقدیم کرد. پس از آن دیگر مصریها تردید به خود راه ندادند و به ترکهای فلسطین حمله بردند و در 26 اوت 1098 اورشلیم را از آنها گرفتند.
برای پایان دادن به محاصره انطاکیه، صلیبیون ناچار بودند محاصره جزئی را به محاصره کامل و موثر تبدیل کند. یک گردان از صلیبیون که اهل «بندر ژن» بودند و اسباب و لوازم محاصره را حمل میکردند در نزدیکی مصب رود «اورونت» از کشتی پیاده شدند. با رسیدن وسایل جدید محاصره کنندگان توانستند پیرامون انطاکیه برجهایی بسازند تا محاصره موثر واقع شود.
انطاکیه به دست صلیبیون افتاد و این کاملاً به موقع بود. چون روز بعد سپاه بزرگ ترک که شاه سلجوقی ایران به فرماندهی «کور بقا» امیر موصل- فرستاده بود، به رودخانه اورونت رسید. با رسیدن این سپاه وضع فرنگیان مصیبت بار گشت. محاصره کنندگان سابق اینک در داخل شهر به محاصره کامل ترکها افتاده بود که مانع رسیدن هر گونه خواربار میشدند. بزودی قحطی و گرسنگی در شهر وحشتناک شد».(33)
«در این حین در نماز خانهای، نیزهای بدست آمد و گفته شد آن نیزه همان است که به پهلوی عیسی فرو برده بودند. پیدا شدن این نیزه شوری در قشون انداخت چنانکه یورش آوردند و با اینکه قواشان تحلیل رفته بود قشون ترک را پاشیدند ورو براه نهادند.
قشون صلیب در6 ژوئن 1099م. یعنی سه سال بعد از تاریخ حرکت، عاقبت الامر چشمش به بیتالمقدس افتاد. در این موقع از قشون صلیب بسیار کاسته شده و بیش از چهارهزار نفر نمانده بود. آنها دست به کار محاصره زدند اما شهر استحکامات معتبر و ساخلوی کافی داشت و چاههای اطراف نیز به دست مسلمانان خراب شده بود چنانکه باز عطش آنها را به هلاکت تهدید میکرد. این بود که در صدد بر آمدند دیوانهوار اقدامی مردانه کنند لذا در روز 15 ژوئیه 1099م. در ساعت سه که موقع مرگ عیسی بود، حمله آوردند و برجی چوبی را بر غلطک سوار کرده به سمت باره شهر بردند و از فراز برج پلی به دیوار شهر کشید قسمتی از بارة شهر را به تصرف آوردند. سپس یکی از دروازهها را گرفته دسته دسته وارد شهر شدند و خونریزی سختی بر پا کردند».(34) « که در نامهای نمونهوار که صلیبیان پس از یکی از پیروزیهایشان در فلسطین برای پاپ نوشتند نمایان است: «پروردگار از خشوع ما تسکین یافت و در هشتمین روز خفت ما، حضرتش شهر و دشمنانش را به ما تسلیم کرد. چنانکه مایلید بدانید بر سر دشمنی که در آنجا یافته شد چه آمد، بدانید که در معبد و بارگاه سلیمان تا زانوان اسبهای ما آغشته به خون صحرانشینان بود».(35)
از این کشتار، زنان و حتی اطفال خردسال را معاف ننمودند و پس از کشتار نوبت به غارت رسید. پس از غلبه تشکیلاتی لازم بود که موجب بقاء امر بشود و تربت عیسی را از مسلمانان در امان بدارد. به این لحاظ در بیتالمقدس مملکتی را تشکیل دادند. تاج سلطنت را به « گودفرو آدوبویون» تکلیف کردند. اما به حکم فروتنی عنوان پادشاهی را رد کرد. مملکت بیتالمقدس شامل فلسطین بود. لکن اماراتی هم که چندین نفر از روسای قشون صلیب مسخر کردند بر آن افزوده شد از قبیل امارات « ادس».(36) که بودوئن حاکم فلاند گرفت وانطاکیه که «بهمون» متصرف شد و طرابلس که از آن «رایمون» حاکم« تونور» بود. وضع حکومت ارباب ملک مغرب با کلیة خصوصیات آن درین نواحی جایگیر شده هر قسمت از خاک به «تیول بکسی» واگذار گردید. حقوق و تکالیف هر کس از سوار جنگی و مردم بلاد و قصبات به رسم حکومت ارباب ملک مقرر شد و رسوم مزبور عاقبت تدوین شده به صورت مجموعه قوانینی که نظام فلسطین بر آن میگشت در آمد».(37)
«جنگ دوم صلیب به اردوکشی اطلاق میشود که در سال 1147م. به پیشنهاد لوئی هفتم- پادشاه فرانسه- اتفاق افتاد و منجر به شکست بزرگ فرانسویان مشرق و تصرف «ادس» بدست ترک گردید».(38)
«رنه گروسه» در تاریخ جنگهای صلیبی چنین میگوید که به نظر میرسد اندیشه آغازین بسیج جنگجویان از آن لوئی هفتم پادشاه فرانسه باشد ولی در واقع «سن برنار» بود که در مجمع «وزله»،(39) که در تاریخ 31 مارس 1146 تشکیل شد محرک اصلی بود. او توانست بار دیگر شوق و ذوق مردم را همانند سال 1095 بر انگیزد و باز هم او بود که در مجلس «اسپیز».(40) در 25-27 دسامبر همان سال «کنراد سوم» امپراتور آلمان را مصمم ساخت که همچون شاه فرانسه رفتار کند».(41)
در(1144) لوئی هفتم و کنراد سوم- امپراتور آلمان- خود ریاست اردو را به عهده گرفتند».(42) «لشکریان آلمانی و فرانسوی راهی را که گود فرو آدبویون طی کرده بود پیش گرفتند: راه زمینی دامنة دانوب، صرب، تراس و قسطنطنیه با آنکه آلمانیها در جلو و فرانسویها با فاصله چند منزل پشت سر آنان حرکت میکردند، این فاصله نتوانست مانع بروز تصادفاتی میان عقبه سپاه آلمان با پیشگامان لشکر فرانسوی شود».(43) «و نتوانستند اجماعا ًاقدام کنند و به این لحاظ مصیبت تازهای در رسید تا آنجا که کنراد و لوئی هفتم تنها به مملکت خود برگشتند».(44)
شکست دومین جنگهای صلیبی باعث تنزل شدید آبرو و حیثیت فرنگیها در جهان اسلام گردید- شاه فرانسه و امپراتور آلمان دو پادشاه نیرومند مسیحی آمدند و هیچ کاری نتوانستند انجام دهند».(45) طولی نکشید که مملکت لاتن را موقع تاریکی فرا رسید بخصوص بعد از اینکه سلطان «صلاحالدین» شام و مصر هر دو را متصرف شدند».(46)
«مهمترین نبرد مبارزات صلیبی در حطین نزدیکی طبریه در چهاردهم ژوئیة 1187 روی داد. صلاح الدین که با وضع جغرافیایی محل آشنا بود، لشکریان خود را در مواضعی قرارداد که تمام چاههای آب را در اختیار داشتند. مبارزان مسیحی با عطش جانکاهی وارد معرکه قتال شدند. لشکریان مسلمان از بادی که به طرف دشمنانشان میوزید استفاده کردند و بوتههایی را آتش زدند و این بوتهها بیش از پیش مسیحیان رابه ستوه آورد. سرانجام خسته و کوفته بر زمین افتادند و کشته یا اسیر شدند» (47) « پادشاه بیتالمقدس «گوی دولوزیان» به دست دشمن افتاد. صلاحالدین تقریبا تمام قلمرو مملکت لاتن را در فلسطین زیر نگین آورد و بعد از چند روز محاصره بیتالمقدس را نیز ناچار به تسلیم کرد(12 اکتبر 1187م.).(48)
جنگ سوم صلیب:«گوی دولوزینیان» را صلاحالدین آزاد کرده بود اما پس از فاجعة حطین دیگر کوچکترین حرمتی نداشت و کسی از او اطاعت نمیکرد. بخصوص که دیگر جمعیت فرنگی نبود که بتوان به آن تکیه کرد. ولی در این هنگام اتفاق تازهای روی داد، مردی پیدا شد پیش از شروع سومین جنگ، صلیبیون را به دور خود جمع کرد. این مرد توانست بار دیگر جنگ صلیبی را بر پا کند این مامور الهی،« کنراد دومونفرا» نام داشت.
این مارکی اهل «پیه مونته» پس از توقفی طولانی در قسطنطنیه، کمی پیش از واقعة حطین با کشتی به سوریه حرکت کرد. در 13 ژوئیه 1187 به عکا رسید و سخت شگفت زده شد. معمولاً هنگامی که کشتی مسیحیان به بندر نزدیک میشد ماموران بندری ناقوس را به صدا درمیآوردند و قایقهایی به استقبال زائران میفرستادند. اما این بار اصلا خبری نبود .«مارکی دومونفرا» که سریعا از فاجعه حطین و سقوط پادشاهی آگاه شده بود با بادبانی برافراشته و با خوشحالی، خود را به بندر صور که هنوز در دست مسیحیان بود رساند. صور، طرابس که پناهگاه مسیحیان شده بود چیزی نمانده بود که تسلیم صلاحالدین شوند ولی با ورود «مونفرا » اوضاع دگرگون شد. مردم صور از او همچون یک نجات بخش استقبال و درخواست کردند از آنها دفاع کند و او هم به صراحت شرایط خود را پیشنهاد کرد. شرط او سلطنت شهر بود که بیدرنگ پذیرفته شد و قوانین گذشته حتی پادشاهی « گوی دولوزینیان» کنار گذاشته شد و قانون تازهای بر مبنای خدمات اشخاص وضع گردید.
پس از آن کنراد، دفاع از شهر را به عهده گرفت. صلاحالدین جزو اسیران حطین، پدر کنراد را که اشرافی سالخورده بود در اختیار داشت او پیر مرد را به کنار دیوار شهر آورد و آزادی وی را به شرط تسلیم پیشنهاد کرد ولی کنراد پیغام داد که ترجیح میدهد پدرش را بکشد و یک وجب از شهر را تسلیم نکند. صلاح الدین که دریافت با چگونه مردی طرف شده است عقب نشینی کرد. پس از آن صور به صورت نقطه اتکا و پایداری فرنگیها در آمد و حملات صلاح الدین در قبال کوشش مدافعان صور سودی نبخشید. کنراد به فکرش رسید در آن باریکه ترعهای کنده شود و آب دریا دور تا دور جزیره را بگیرد. پس از یک پیروزی دریایی که فرنگیها در 2 ژانویه 1188 بدست آورند، صلاح الدین به ترک محاصره تن در داد. ولی این «جبل الطارق صور» بسیار تنگ وعده سربازان پادگان آن کمتر از آن بود که بتواند به تنهایی وارد جنگ شود.
سومین جنگ صلیبی ضرورت داشت. کنراد اسقف صور را مامور کرد به اروپا برود و ضرورت جنگ را به همه اطلاع دهد».(49)
«امپراتور«فردریک بار بروس» و پادشاه فرانسه «فلیپ اگوست» و پادشاه انگلیس «ریشار کوردولیون» عازم جنگ شدند. فردریک با قشون صلیب آلمان پیش از همه به آسیای صغیر رسیده قشون ترک را در قونیه شکست داد و از «توروس» گذشته در ساحل قره سو«سیدنوس».(50) اردو زد. پس از صرف غذا به شست و شو پرداخته بود که نزلهای بر وی عارض شد و در آب ناپدید گردید. بقیه قشون او در برابر عکا به قشون فرانسه و انگلیس ملحق شد. فلیپ اگوست از«ژن».(51) و «ریشار کورد ولیون» از «مارسی» حرکت کرده و به سیسیل رفتند(1190م) و از آنجا به عکا آمدند. در این بین ریشار جزیره قبرس را نیز تسخیر کرد و پادشاه در کنار عکا اردو زدند. صلاح الدین هر چه سعی کرد نتوانست شهر را از محاصره بیرون بیاورد اما قشون صلیب هم نتوانست برج و باره شهر را بشکند. عاقبت گرسنگی ساخلوی، مسلمانان را وادارکرد که در ژوئیه 1191م. تسلیم شوند. درین موقع فلیپ آگوست دست از جنگ کشیده به فرانسه برگشت لکن «ریشار کوردولیون» دو سال دیگر در ارض مقدس ماند. اما بالاخره نتوانست به بیتالمقدس برسد و آن شهر در دست مسلمانان ماند و قلمرو مملکت لاتن منحصر به فنیقیه قدیم گردیده و عکا پایتخت آن شد. این شهر تا صد سال دیگر یعنی تا 1291م. در دست نصاری باقی ماند».(52)
«سومین جنگ» صلیبی عکا را آزاد ساخت اما بیت المقدس را همچنان در دست مسلمانان باقی گذاشته بود. نتیجهای چنین اندک از یک سلسله مبارزاتی که در آن بزرگترین سلاطین اروپا شرکت جسته بودند طبعاً مایه دلسردی بود. غرق شدن «فردریک بار باروسا» فرار فیلیپ آگوست، قصور آشکار «ریچارد»،توطئههای بی دغدغه شهسواران مسیحی در سرزمین مقدس، اختلافات بین شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز و شروع مجدد جنگ بین انگلیس و فرانسه دماغ اروپای مغرور را به خاک سایید. ایقان دین عیسی را در میان پیروان آن پیش از پیش ضعیف ساخت لکن چون صلاح الدین زود در گذشت و امپراتوری وی تجزیه شد امید مومنین اروپایی بالا گرفت. «اینو کنتیوس سوم» از آغاز تصدی مقام پاپی خواستار کوشش دیگری در این راه بود و کشیش سادهای به نام« فولک دونویی» در طی موعظاتی، سلاطین و مردم را به شرکت در چهارمین جنگ صلیبی دعوت کرد».(53)
«جنگ چهارم صلیب در واقع دنبالة جنگ سوم بود که تقریباً پنج سال بعد از مراجعت ریشار،پاپ،«اینوسان سوم» آنرا بر انگیخت (1198م.) وسال بعد از این مقدمه در حین مسابقه جنگی که به دعوت حاکم «شامپانی» بر پا شده بود حضار صلیب بر گرفتند و بسیاری از سواران جنگی شمال و مشرق فرانسه هم به ایشان تأسی جستند اما پادشاهان فرانسه و انگلیس چون با هم درآویخته بودند در جنگ صلیب شرکت نکردند. جنگ چهارم نیز مانند جنگ اول، اردوکشی سرکردگان بود. حاکم «شامپانی» را به ریاست برداشتند و بعد از مرگ او « بنیفاس دومونفرا»(54) نامی را از سرکردگان « پیمون»(55) به جای او نشاندند.
پاپ قشون صلیب را بر آن داشت که به مصر حمله کنند زیرا مصر مرکز قدرت مسلمانان شمرده میشد و چون در آن خطه برایشان دست مییافتند مسلمانان را با رای نگاهداری فلسطین و شام نمیماند. قشون صلیب برای انجام این خیال محتاج به کشتی بود و در آن ایام مهمترین بحریة دریای مغرب را مردم «و نیز » در دست داشتند.
مردم ونیز بر عهده گرفتند که در ازای مبلغ قراردادی قریب چهارده هزار سوار و بیست هزار پیاده را به مصر برسانند علاوه بر این قرار شد که استعداد مردم ونیز هم به قشون صلیب ملحق شود. بدین ترتیب متحدین در تسخیر و غنیمت شریک شدند. قشون صلیب در « ونیز » گرد آمدند لکن از آنجا که پرداخت تمام وجه مقرر، مقدور نبود، مردم «ونیز» موقع را مناسب دیده گفتند هر گاه قبل از حرکت در تصرف بندر «زارا» (56) واقع در کنار دریای آدریاتیک مددی به ما برسانید از باقی بدهی شما میگذریم. مردم بندر زارا نصرانی بودند لکن رقابت این دو شهر این پیشنهاد را موجب گردید و گذشته از این شاید مردم ونیز به لحاظ مصالح تجارت خود بی میل نمودند که حمله به مصر موقوف شود. بالجمله روسای اردو پیشنهاد را پسندیدند و بندر «زارا» مسخر و تالان شد.
در این اثنا شاهزادهای از رومیه الصغری موسوم «به آلکسی» و فرزند «ایساک لانژ»(57) امپراتور مخلوع قسطنطنیه سر رسید(1195م.)
آلکسی برای استرداد حق پدر از قشون صلیب مدد خواست و ضمناً وعده داد که در صورت انجام آرزو مبلغ هفتگی نقداً تقدیم کرده و کلیة قوای دولت را نیز برای جنگ با مسلمانان به اختیار قشون صلیب بگذارد. پاپ«اینوسان سوم» سخت بر ضد این پیشنهاد بر خاست و قشون صلیب و مردم «ونیز» را به تکفیر تهدید کرد اما نتیجه نبخشید قشون رو به قسطنطنیه راه افتاد. قشون صلیب تقریبا بدون زد و خورد قسطنطنیه را قبضه کرد و آلکسی را تاج بخشید. اما آلکسی در ادای نقدینه به دفعالوقت میگذرانید و ضمنا مردم شهر نیز که چشم دید قشون صلیب (یا به اصطلاح خودشان نژاد لاتن) را نداشتند از او ناراضی بودند. عاقبت نژاد یونانی جنبشی کرده آلکسی را از تخت به زیر آورد و بر ضد قشون صلیب مجهز شده قشون صلیب که در خارج شهر اردو زده بود کمر به تسخیر آن بست و در 12 آوریل 1204 شهر را گشوده به غارت داد.
قشون صلیب در موقع تصرف قسطنطنیه خود را مجاهد وحدت و دیانت میدانست و شهر را به مناسبت عصیانی که به پاپ میورزید مستحق تاراج میشمرد. قشون صلیب قلمرو امپراتوری بیزانس را فیمابین خود قسمت کرده شالوده امپراتوری لاتن را در قسطنطنیه ریخت و بودوئن والی« فلاندر» را به امپراتوری بر داشت.
امپراتوری لاتن قریب نیم مائه طول کشید تا اینکه قوم بلغار از طرف شمال حمله آورده از 1205م. به بعد امپراتور بودئن را شکست داد و عاقبت او را کشت. خانواده یونانی نژاد هم که پایتخت خود را به نیسه منتقل کرده بود از جانب مشرق تاخت آورد تا اینکه در 1261م.«میشل پاله ئولگ»(58) مجدداً قسطنطنیه را گرفت و امپراتوری لاتن را برافکند.
از تصرف و تاراج قسطنطنیه به خوبی پیداست که افکار به کلی عوض شده و ایمان مردم سست گردیده بود. با این وجود باز چندین جنگ صلیب در خلال مائه سیزدهم به وقوع پیوست لکن درین جنگها (جز جنگ ششم) شکست همواره نصیب ملت نصاری بود.
در جنگ صلیب (1221-1217) پادشاه مجارستان اردوئی به مصر کشید وی اغلب از اهالی آلمان و قوم مجار بودند اما به مصیبت سختی دچار شدند».(59)
«در سال 1218م. کلید فتح اورشلیم در قاهره بود. امپراتوری اسلامی که صلاحالدین از اتحاد حلب و دمشق و مصر ایجاد کرده بود از سوی سوریه اسلامی آسیب ناپذیر بود. با حضور سپاه اسلامی که بخش خاوری آن سوی ساحلها را در دست داشت، برای سپاه مسیحی دوری چند ماهه از ساحلها و لشکرکشی در فلات خشک و سوزان یهودیه و محاصره شهرهایی با استحکامات استوار، مانند اورشلیم بسیار خطرناک بود. همچنین شاه مجارستان هم در مقابله با «ملکالعادل» این موضوع را دریافته بود که امپراتوری اسلامی در چمنزارهای دلتای مصر آسیبپذیرتر بود تا در یهودیة سوزان و بیآب و علف.
فرنگیها با داشتن سیادت دریایی به آسانی میتوانستند بندرهای بزرگ مصری مانند اسکندریه و دمیاط را اشغال کنند و با در دست داشتن این گروگانها اورشلیم را با آن مبادله کنند. چون بندر دمیاط از اسکندریه به فلسطین نزدیکتر است نخست آنجا را انتخاب کردند».(60) «در لحظه بحرانی محاصرة قلعة دمیاط العادل و دو پسرش «الکامل» و «المعظم» ناگزیر در سال 1221م. 618/هـ.ق قرار دارد تخلیه را با صلیبیان امضا کردند در طی این دوره مبارزه و مذاکره نقشه محاصرة طرابس که «ابوشامه» اشاره میکند طرحریزی شد و بالافاصله به علت رسیدن کمک به دمیاط از اجرای این نقشه منصرف شدند. نقشه مزبور در مرکز سپاه المعظم با حضور برادر او «الاشرف» مورد بحث قرار گرفته بود. پس به احتمال قوی در آن هنگام فرنگان به منظور تقویت دفاع شهر مورد تهدید(طرابلس) سخت میکوشیدند و شاید لازم باشد تاریخ اسارت «سعدی» را که در «گلستان» اشاره کرد است،(61) در سال 1221م./618ه.ق همزمان با این دوره جنگهای صلیبی قرار داد.(62)
«بار دیگر سلکان الکامل پیشنهاد کرد تمام سرزمینهای پادشاهی اورشلیم را در مقابل دمیاط به انان واگذار کند اما «پلاژ» قبول نکرد و در اواخر ژوئن 1221 تصمیم گرفت قاهره را تصرف کند. سپاهیان پلاژ سفیر فوقالعاده پاپ- در 7 ژوئن در دمیاط از کشتی پیاده شدند. اما پیش از رسیدن آنان، پلاژ دستور پیشروی داده بود. سپاه به سوی جنوب یعنی قاهره حرکت کرد. هر سال در این فصل مصریها دریچه سدها را باز میکنند تا طغیان نیل همة مزرعه را فرا گیرد. سپاه فرنگ پس از خروج از دمیاط وارد مثلثی از زمینهای پست شد که در واقع یک «جزیره» بود که در شمال آن دریاچة «منزله» و در باختر آن شاخة خاوری رود نیل و در جنوب آن کانال نیل که«بحرالصغیر» نامیده میشود قرار داشت، در وسط رود نیل میان قاهره و دمیاط کشتیهای کوچک مصری لنگر انداخته بودند و رفت و آمد فرنگیها را با خارج سخت کنترل میکردند و مانع رسیدن آذوقه به آنان میشدند. از آنجا که پلاژ میپنداشت به فوریت وارد قاهره خواهد شد سپاه او مقدار بسیار کمی آذوقه بر داشته بود از سوی دیگر در محل انشعاب نیل و بحرالصغیر، سلطان الکامل قلعه شهر منصوره را مستحکمتر کرده و در پناه بحرالصغیر راه قاهره را بسته بود. سپاه فرنگ تازه متوجه شد که در چه سختی و بن بستی گیر کرده است و فاجعه نهایی آغاز گشت. مصری ها سدها را باز کرده و آب همه زمینها را فراگرفته بود برای فرنگیها بیش از راه باریکی در میان سیلاب باقی نمانده بود. سیلاب مرتب بالا میآمد و دیگر راه عقب نشینی برای پلاژ نبود.
تنها راهی که برای فرنگیها باقی مانده بود تسلیم دمیاط به ملکالکامل بود. البته در صورتی که در آن شرایط این پیشنهاد را میپذیرفت. تنها در این صورت بود که فرنگیها از آن مخمصه هولناک نجات مییافتند. سلطان جدید مصر، ملک الکامل چشم به اروپا دوخته بود او اطلاع داشت که بزرگترین پادشاه عالم مسیحیت « فردریک دوم » امپراتور ژرمن و شاه سیسیل عازم جنگ صلیبی شده است و بنابراین نابود کردن لشکر فرنگیها که اینک در اختیار سپاه مصر بود میتوانست باعث لشکر کشی و انتقام جویی خطرناکی گردد. سپس پیشنهاد فرنگیها را پذیرفت. « ژان دوبری ین » نیز با از خودگذشتگی جوانمردانهای آماده شد تا تخلیه و تسلیم دمیاط به عنوان گروگان نزد مصریها باشد. سپاهیان فرنگ که پس از تسلیم دمیاط به الکامل از بنبست رهایی یافته بودند سوار کشتی شده مراجعت کردند».(63)
« جنگ ششم (1229-1228م.) را این خصوصیت حاصل آمد که پاپ سردار قشون صلیب یعنی امپراتور فردریک دوم را تکفیر کرده بود علیهذا امپراتور عوض اینکه با مسلمانان بجنگد با ایشان وارد مذاکره شده مهارتی به خرج داد و بیتالمقدس را از سلطان مصر پس گرفت و در ازای این موهبت میثاق اتحادی با وی گذاشت اما این سیاست هیاهوئی پدید آورده جنگ را از نو در ارض اقدس شعله کشید چنانکه در 1244م. بیتالمقدس باز به دست قوم ترک افتاد قریب هفتصد سال (تا 1917م.) در دست آنها ماند.
جنگ هفتم و هشتم به اقدام سنلوئی پادشاه پرهیزکار فرانسه بر پا گردید.
جنگ هفتم ( 1254-1248م. )بر سر تسخیر مصر بود».(64)
« صلاحالدین به سال 1248/646 در دمشق مشغول تجهیز خود برای جنگ با یوسف دوم حلبی بود که ناگهان خبر رسید فرانکها بار دیگر به مصر تاختهاند. قدیس فرانسه در دمیاط فرود آمده و شهر را به تصرف در آورده بود».(65)
« دمیاط فتح شد اما طغیان نیل و نزول بلا و حمله مسلمانان دست به هم داده قشون صلیب را به تسلیم مجبور ساخت. سنلوئی فدیة گزافی پرداخت تا سرکردگان وی را آزادی بخشیدند و دمیاط را پس داد تا خود او را رها کردند.
در جنگ هشتم(1270م.) سنلوئی بر سر تونس رفت لکن در آنجا مبتلا به طاعون شده در گذشت و جنگ صلیب فاتحه یافت».(66)
2-الف) هجوم مغولان:
همانطور که گفته شد، جامعه اسلامی در قرن هفتم علاوه بر جنگهای صلیبی با هجوم «مغولان» از شرق نیز روبه رو بود.
« در دوران «سعدی» «ایران» به دلیل هجوم وحشیانه مغول بدترین روزها را به خود دیده است.
هجوم آنها با فرماندهی «چنگزخان » در سال 616 هجری آغاز شد»(67) بستر این حمله، دولت فاسد «خوارزمشاهی» و فساد خاندان « آل اتسز» بود، «به طوری که در سال 615 چنگیزخان بعد از عقد یک معاهدة تجاری میان ممالک خود و کشورهای ثروتمند اسلامی، هدایایی را برای «سلطان محمد» به همراه بازرگانان با اموال فراوان به طرف ممالک اسلامی گسیل کرد. «غایر خان » - امیر«اترار»- همه تجار و فرستادگان را به طمع اموال و هدایای آنان به قتل رسانید و یک تن از آنان که جان سالم به در برد خبر این قتل و غارت را به چنگیز رساند. خان مغول، هیأت دیگری برای مطالبة غایر خان و جبران خسارت به دربار خوارزمشاه فرستاد اما پادشاه خوارزم آنها را نیز کشت و این آغاز حمله چنگیز به ایران بود.
قوای چنگیز خان بعد از محاصره اترار، شهرهای کنار «جیحون» و بلاد کوچک دیگر و «بخارا»،«بناکت»،«خجند»،«جند»، «خوارزم»... را تسخیر کردند و شهرهای «خراسان» چون«ترمذ»، «بلخ»، «بامیان»، «طخارستان»، «مرو»، «بیهق»، «طوس»، «نیشابور» و «هرات» را قتل عام کردند».(68)
«سرزمینهای جنوب و جنوب باختری دست نخورده باقی مانده بودند زیرا «اتابکان فارس»، «قره ختائیان»، «کرمان» و دیگر فرمانروایان «لرستان» در گردن نهادن به متجاوز و پذیرفتن خراج فرصت را از دست ندادند».(69)
«مقارن حملة چنگیز، حکومتهای محلی در ایران وجود داشت که بعضی در گیر و دار جنگ از بین رفتند و برخی به عللی باقی ماند. برخی دیگر از حکومتهای جزء این عهد آنها هستند که به دنبال ضعف سلسله ایلخانی در ناحیههای مختلف ایران پدید آمدند که یکی از این دسته حکومتهای جزء «اتابکان سلغری»ست.
«اتابک سعد بن زنگی» (599-623) که در مقارن حمله مغولان بر ایران، آخرین سالهای امارات خود را در فارس میگذرانید به سبب مصالحه با «محمد خوارزمشاه» و مدارا با پسران او حکومت خود را حفظ کرد».(70) «طوری که دو قلعه «اصطخر» و «اشکناباد» را که در بالای کوه بود و در حصانت بی نظیر بود، هر دو را به سلطان داد و شرط کرد که هر سال به خزانة سلطانی از ولایت خود ثلث خراج بفرستد».(71)
«او به ایجاد مدارس و مساجد توجه بسیار نمود. پسرش «اتابک ابوبکر» (623-658) با سرداران «اوگتای قا آن» مصالحه و قبول ایلی کرد و با لقب «قتلغ خان» به پادشاهی فارس باقی ماند».(72)
«او ششمین اتابک از سلغریان، که واقعاً در خور ستایش سعدی بود. در سیاست بیش از جنگ دست داشت و توانست بر میراثی که اجدادش برای وی بجا گذاشته بودند، سرزمینهای مهمی بخصوص جزیره بحرین و محل صید مروارید آن را بیفزاید و درست است که وی این استقلان نسبی را به بهای پرداخت سالانهای به مبلغ «سی هزار دینار» به امپراتوری مغول تأمین میکرد اما شاعر بزرگ این قرن- سعدی- همین تدبیر باج گذاری را به وی تهنیت میگوید:
سکندر به دیوار رویین و سنگ | بکرد از جهان راه یأجوج تنگ |
تو را سد یأجوج کفر از زرست | نه رویین چو دیوار اسکندرست (73) |
این خراج نسبت در آمد عمومی کشور، به مبلغ معتابهی نبود و اتابک ابوبکر از نخستین روز فرمانروایی خود با پرداخت این خراج، لطف اوگتای قا آن دولت چنگیز را نسبت به خود جلب کرده بود».(74) بدین ترتیب «او فارس را از خطر ویرانی نجات داد و آنجا را به صورت پناهگاهی برای بعضی از فاضلان و مرکز بزرگ علمی وادبی دوره مغول در آورد و آثار بسیار در فارس بر جای نهاد».(75) سعدی در مقدمة کتابش- «گلستان»- درباره او میگوید:
اقلیم پارس را غم آسیب دهر نیست | تا بر سرش بود چو تویی سایة خدا |
«بعد از او پسرش «سعد» چند روزی بیش زنده نماند و بعد از او به ترتیب «محمد بن سعد» (658-660) و «محمد بن سلغربن سعد» (660-661) و «سلجوقشاه بن سلغر» (661-662) و سپس یکی از زنان خاندان سلغری به نام «ابش خاتون» اتابکی یافتند».(77) او دختر «ترکان خاتون» – همسر سعد بن ابوبکر بن سعد زنگی- بود که در سال 662 خطبه سلطنت به نام او خوانده میشود و این در اصل بدین دلیل است که قبلاً در جایی دیگر خطبة او را برای یازدهمین پسر هلاکو- «منکوتیمور»- خوانده بودند. این خاتون نزدیک به بیست و دو سال اتابک مملکت فارس میشود اما چه اتابکی که خود اغلب بیرون از فارس در خانه شوهر و اردوی مغول بسر میبرد و امور فارس را ماموران مغول اداره میکنند و تنها پس از مرگ همسر در سال 680 به شیراز بر میگردد و در سال 685 مبتلا به انواع امراض میمیرد».(78)
«مورخان موج دوم حملة مغول را سال 656 هجری، ضبط کردهاند. این همان سال حملة هلاکو به بغداد است که به اعتبار پایان یافتن خلافت، یکی از مهمترین واقعههای تاریخ اسلام است و در ضمن همان سالی است که سعدی در بهار آن، گلستان را نوشته است».(79)
«لشکر کشی هلاکو، برای استوار ساختن و گسترش قدرت مغولان در خاور نزدیک بود».(80) «علاوه بر آن معلول تعصبات مذهبی علمای ایرانی و به خواهش بعضی از آنان نیز بود.«قاضی شمس الدین احمد قزوینی» دفع اسمعیلیان ایران و به اصطلاح آن زمان «ملاحده» را از قا آن درخواست کرد. عیسویان هم که در این تاریخ در دستگاههای حکومتی مغول موثر بودند در این داستان اثری داشتند و میخواستند با ضعیف کردن مسلمانان شام و مصر آنان را از غزوه با صلیبیان باز دارند. هلاکو بعد از ورود به ایران «کیتو بوقا» یکی از سرداران خود را مامور فتح قلاع اسمعیلی «قهستان» و «رودبار» و «دامغان» کرد». (81)
«هلاکو اعلامیهای نزد امرای آسیای غربی فرستاد و به آنان فرمان داد و بر ضد اسماعیلیان «الموت» با وی متحد شوند.
در واقع در نظر او نه فقط لازم مینمود که قلعه این فئودالهای اسماعیلی را از ریشه برکند بلکه میخواست خلیفه بغداد را نیز که رقیب دینی و سیاسی خان بزرگ بود از میان بردارد. سلطان سلجوقی آسیای صغیر اندکی پیش از آنان به اطاعت در آمده بود. اتابک شیراز، ایران و ارمنستان و گرجستان و بسیاری از امرای دیگر نیز به اطاعت هلاکو جواب موافق دادند».(82)
«الموت- کانون قدرت اسماعیلی سران کوهستان (حشاشان) و همراه با آن دژهای بیشمار آنان نابود گشت. در این ایلغار، الموت به گونة کانون قدرت سیاسی و نیز نماد استقلال ایران در برابر دست اندازی بیگانه نابود شد و باز پسین دشواری از سر راه چیرگی بر ایران برداشته شد اما در عین حال کما بیش وحدت کامل ایران را فراهم ساخت و نیز راه را برای دسترسی به بغداد- کلان شهر اسلام- که هر چیز حومه فئودال کوچکی را در اختیار داشت و از رهگذر وجود خلیفه هنوز کانون مذهب تسنن بود، هموار ساخت.
در فتح بغداد، این شهر تاراج شد و باز پسین خلیفه «خاندان عباسی» به بی رحمانهترین طرز اعدام شد و شهر که جایگاه آثار بسیار فراوان هنری و فرهنگی بود نابود گشت.
(سومین حمله هلاکو برای تسخیر سوریه به ناکامی انجامید). در پی این رویداد و همه گونه رویدادهای هول انگیز سراسر سرزمینهای خاوری اسلام آسیب دید.
در پایان لشکرکشی به «میان رودان» (بین النهرین) قلمرو فرمانروایی هلاگو و جانشینانش به اوج گسترش خود رسیده بود. امپراتوری «ایلخانان» نا گزیر دولتی ایرانی گشت که پس از چندی، دیگر بار، بزرگترین بخش ملت را یگانه ساخت. اهمیت این یگانه گردانی را برای پیشرفت کلی مردم ایران و از این گذشته شکل بخشیدن به فرهنگ ایرانی نمیتوان چندان زیاد دانست. اما مغولان نیز از قانونهای تاریخ نگریختند. با شمار اندک و سطح زندگانی بسیار پایینتر، به گونه مهین سالاران، به سرزمینی در آمدند که فرهنگی سخت پیشرفته داشت. از این رو ناگزیر شدند که با بیشترین توان، خود را با محیط تازه دمساز سازند و نتوانستند از فراخوانی رایزنان آزموده بومی، بینیاز بمانند و سرانجام حکومت غیر نظامی را وا گذاشتند».(83)
«از میان خاندانهای مشهور وزارت که در قسمت بزرگی از دوره ایلخانان در حل و عقد امور کشور موثر بودند و ذکر آنان در اینجا ضروری ست، نخست خاندان «بهاء الدین محمد صاحب دیوان جوینی» ست.
«عطا ملک جوینی»، 24 سال حکومت بغداد میکرد و «شمس الدین» نیز چهار سال همین شغل را پیش از برادر بر عهده داشت. خاندان جوینی در عهد سلطنت «ارغون خان» به طرز فجیعی کشته شدند.
بعد از خاندان جوینی، از وزیرانی چون، «سعد الدوله یهودی طبیب»- وزیر ارغون خان- و «خواجه صدرالدین احمد خالدی زنجانی» مشهور به «صدر جهان» میتوان نام برد
بعد از پایان دوران اول وزارت او «جمال الدین دستجردانی» وزیر بایدو شد و عنوان صدارت را به وزارت تبدیل کرد. با شروع حکومت غازان خان به سال 695، صدر جهان دوباره به وزارت رسید و در سال 697 به فرمان غازان مقتول گشت».(84)
«در شمار رجال موثر مشهور این عهد، استاد البشر، «خواجه نصیرالدین محمد طوسی»ست. وجود او یکی از وسائل مهم برای نقل سنن علمی از دوره پیش از مغول به دوره مغول بود».(85)
ب: اوضاع اجتماعی:
قرن هفتم و هشتم، وحشتناکترین دوران تاریخ ایران از حیث کشتار و ویرانی ست، این وضعیت فجیع با حملة مغول و تاتار آغاز و با تاخت و تازهای فرزندان محمد خوارزم شاه و سپاهیان او تکمیل شد و با حمله مجدد مغول در زمان هلاکو و جانشینان وی ادامه یافت. علاوه بر این، اختلافات سران مغول و کشمکشهای پیاپی امرای مختلف بر سر فرمانروایی و قتل و غارتهای وحشیانه تیمور و همراهانش وضع ایران را خطرناکتر کرده بود. و هر نویسندهای که در آن اوان، تاریخی نوشت یا شرحی درباره این مصیبت بزرگ داد از خامهاش خون چکید».(86)
در توصیف بخشی از کشتار مغولان در کتاب «سیرت جلال الدین منکبری» آمده است: «چندان خون ریختند و غارت انگیختند که ضیاع به ضیاع پیوست و زراعه طعمة سباع و ضباع گشتند. انعام مواثی از ثغاء و رغاء خاموش و بوم و کوف در نغمه و خروش آمدند و از لأوا و بلوا آن مشاهده رفت که در زمانهای گذشته امثال آن روایت نکردهاند و در دولتهای سابق اخوات و نظایر آن استماع نرفته. و کسی شنیده باشد که طایفهای از ناحیت شرق که مطلع شمس است بدر آیند و روی زمین تا باب الأبواب در زیر پای آرند و به بلاد «قفچاق» بگذرند و قبایل آن را به غارت و تاراج و قتل مستهلک گردانند و به زخم شمشیر آبدار خاک بلاد و دیار را به باد بوار و آتش دمار بر دهند، به هیچ زمین نگذرند که غارت نکنند و به هیچ شهری نرسند که خراب نگردانند...».(87)
«در موج اول حملة مغول، محمد خوارزمشاه هیچ مقاومتی نکرد و از شهری به شهری گریخت و به طور آشکار اعلام میکرد که از من هیچ کاری ساخته نیست. فرزند او «سلطان جلال الدین» با شجاعت فراوان با مغولان رو به رو شد و همین باعث قوت قلب مردم گشت».(88)
«او که بر این وحشت غلبه کرده بود یک شبه تبدیل به قهرمان افسانهای شد و توانست ترس مردم را اندکی فرو ریزد».(89)
«محمد نسوی منشی» وزیر و دوست وفادار سلطان جلال الدین داستان پر نشیب و فراز او را در رساله فارسی «نفثه المصدور» و کتاب عربی «سیرت جلال الدین منکبرنی» نوشته است.
«چنگیز رعب و ترس عظیمی در میان مردم ایجاد کرده بود و خود معترف بود که «عذاب خدای است که بر سر گنهکاران فرود آمده است عده بسیاری از مردم نیز در این هجوم وحشیانه رضا به تقدیر داده بودند».(90)
«با روی کار آمدن غازان خان، پادشاه مسلمان ایلخانی و وضع یاسای او، اندکی از آزار بی امان مغولان کاسته شد اما انقلابات بعد از فوت «ابو سعید بهادر خان» وضع دشوار جدیدی برای ایرانیان ماتم زده فراهم آورد و موجب قتل و غارتهای تازهیی به دست سرداران امارات جوی گردید تاخت و تازهای پیاپی ملوک الطوایف بعد از ایلخانان، خود آرامش را یکباره از میان برد. در دوره اتابکان بر اثر تشتت اوضاع و چیرگی مردم فرو مایه و زور گوی و ظهور قحط و غلا و تاراج و حملههای بعضی از مهاجمان، بسیاری از مردم فارس از میان رفتند و درست در ایام مصادف با عهد غازان خان و یاسای فریبندهاش، یعنی بعد از وبا و قحط و غلای سال 698، به سال 699 ایلخانان در فارس، آتشی از بیداد روشن کردند. هجوم مغول در مبنی واساس با غرض اقتصادی همراه بود و جهانگشایی یا گرفتن انتقام از سلطان محمد خوارزمشاه، بهانهیی ظاهری بود».(91)
«هر شهر یا ناحیهای که به تصرف مغولان در میآمد یا از راه تسخیر و غلبه بود و یا از طریق تسلیم و ایلی و عادتاً مغولان شهرها و نواحی را با هجوم و از راه تسخیر نظامی به تصرف در میآورند».(92)
«مغولان و ایلخانان مغولی ایران و سرداران و صاحب تیولان آنها، تنها به غارت اکتفا نمیکردند بلکه بعد از استقرار در ایران، هر ساله باجها و خراجهای سنگین بر هر یک از نواحی تعیین مینمودند که به زور و عنف و گاه به شکنجه و آزار از مردم گرفته میشد».(93)
«تسلط مغولان بر ایران، امری دفعی نبود که به زمان کوتاه فیصله پذیرد و خاتمه یابد. حاصل این مشکلات مداوم، فقر روز افزون و خرابی پیاپی و فقر و سستی دما دم برای مردم ایران بود .
وقتی مردم فرو مایه از طبقات پست بدون هیچ گونه تربیت و تضمینی زمام امور را در دست گیرند طبعاً به مکارم پشت پا میزنند و رذایل را مباح میشمرند.
رواج انواع مفاسد از دروغ و تردید و دزدی و ارتشا و بی اعتنایی به مکافات حاصله و نظایر این امور، نتیجه جبری چنین وضعی ست. کمتر وزیری از وزیران این عهد را میتوان یافت که به مرگ طبیعی در گذشته باشد و عادت قتل هر یک از آنان از راه تضریب مخالفان صورت میگرفت».(94)
«بدترین و خطرناکترین نتیجه و ثمر و اوضاعی که با حمله مغول پیش آمد انحطاط عقلی و فکری ست. در حمله مغول شهرهای بزرگ که مراکز اصلی علوم و علما بود خالی از سکنه و ویران شد. کتابخانهها ویران شد و در خرابهها مدفون گشت. آبادانیها از بین رفت و فقر سراسر ایران را گرفت. طوری که خاندانهای دانش دوست و ادیب به مرحلهیی از فقر تنزل کردند که دیگر به حمایت از ادیبان و شاعران نمیپرداختند و مراکز تحقیق و تعلیم به دست بیعلم و هنرهایی افتاده بود که مایه تنزل علمی و فکری ایرانیان شد. این سقوط فکری و عقلی بعدها محسوستر شد».(95) این اوضاع علاوه بر تأثیر گذاری در زندگی مردم در آثار ادبی نویسندگان و شاعران نیز اثر گذار بوده است.
«اثر اوضاع آشفته زمان که از قتل و غارت بی امان آغاز شده و به فقر و تباهی و فساد بی کران خاتمه یافته بود، بی تردید در همه آحاد مردم و کیفیت زندگانی و اندیشه و رفتار و کردار آنان اثر داشته است. منتهی گروهی که عوام الناس بودند علل و نتایج این اوضاع را درک نمیکرده بی خبر میآمده و بی اثر میگذاشتهاند. گروهی دیگر که غالب رجال شرع و سیاست از آنان بودهاند برای مقامات دنیوی، خود را با طبقات فاسد حاکمه یا اجتماع همرنگ میکرده و گروه سوم که از این اوضاع به امان آمده بودند دردها و بارها بر جان داشتند و این دردها یا از طریق نصیحت و اندرز به متغلبان و زور گویان و هدایت آنان به خدمت خلق و دست برداشتن از ایذا و آزار مردم اظهار میکردند و یا از راه انتقاد خالی از طنز و شوخی یعنی انتقاد آشکار و تند و یا از راه طنز و هزل و شوخی و کنایه. بیشتر شاعران بزرگ در زمره گروه اول و دوماند».(96)
ج: اوضاع ادبی:
در این دوران که مردم در وحشت و فقر میزیستند آیا به راستی علاقمندی به هنر جایی داشت؟
«حتی ادیبان و دانشمندان به دنبال پناهگاههایی برای خود بودند و در این فرارو گریزها، بسیاری از اموال شخصی، فرهنگی آنها فنا شد و فقط در هنگام غارت قلعه الموت بود که بایگانیهای حشاشان به دست تاریخ نگاران افتاد.
فرهنگ ولایتهای شمال خاوری به ولایتهای جنوب باختری و جاهای دیگر برده شده. از این روست که «جلال الدین رومی» در شهر سلجوقی «قونیه»، «سعدی» در «شیراز» و «امیر خسرو» در «هند» بر میآیند.
در «ادبیات»، سبک باز،سبک «عراقی» بود و نخستین نشانههای سبک هنری پایدار گشت.
قصیده ستایشی کهن، پایگاه خود را- به دلیل نا آشنا بودن مغولان به زبان پارسی و از میان رفتن بزرگان ایران- از دست داده بود. چند قصیدهای که در این زمان سروده شد کار شاعرانی میان مایه یا کم تربیت شدهای بود که از روی معیاری ویژه شعری سرودند».(97)
«البته با دمساز شدن ایلخانان با مردم و رقابت خاندانهای کوچک با یکدیگر، دیگر ممکن نبود قصیده به دست فراموشی سپرده شود. نا آرامی و بیدادگری به گریز بیشتر به دامن تصوف انجامید. زمانه، زمانة قصیدة عرفانی و پند آموز و از همه مهمتر غزل کوتاه بود که پیش از آن از رهگذر کیفیتهایش ارج یافته و نخست با سعدی و بعد با حافظ به اوج رسید. به اوج رسیدن مثنوی عرفانی و به صورت شعر در آمدن آموزههای صوفیانه و عرض اندام تصوف به طرز چشمگیر، گواهی روشن برگریز از واقعیت تکان دهنده و دلخراش است.
ایلخانان، بنا به قدرت دریافت آنها، به بعضی از رشتهها، علاقه نشان میدادند. هلاکو، رصد خانهای را در« مراغه» صرفاً به دلیل مقاصد «طالع بینی» خرافی بنیان نهاده بود. ولی دانشمندان ایرانی برای پژوهشهای اختر شناسی، از آن بهره جستند.
دانش بعد که به آن توجه میشد، «تاریخ نگاری» بود به طوری که چنگیزخان و ایلخانان به زنده نگه داشتن کارها و آوازه مغولان علاقه بسیاری داشتند».(98)
«از نمونههای تاریخ نگاری مربوط به این دوره «تاریخ جهانگشا» نوشته «عطاء الدین عطا ملکجوینی» و «تاریخ وصاف» نوشته «عبدالله بن فضل الله شیرازی» و «جامع التواریخ» نوشته «رشید الدین فضل الله همدانی» ست».
جهت دریافت فایل بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی لطفا آن را خریداری نمایید
قیمت فایل فقط 8,900 تومان
برچسب ها : بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی , دانلود بررسی خداشناسی سعدی با تكیه بر صفات باری تعالی , پروژه دانشجویی , بررسی خداشناسی سعدی , گلستان و بوستان , گلستان , بوستان , سعدی , اوضاع ادبی , خداشناسی سعدی , صفات باری تعالی , اوضاع اجتماعی , ادبیات , دوران سعدی , خداشناسی سعدی , تاریخ ادبیات , , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه