امروز: شنبه 26 آبان 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
دسته بندی صفحات
بلوک کد اختصاصی

بررسی بحران اشتغال در افغانستان

بررسی بحران اشتغال در افغانستاندسته: حقوق
بازدید: 47 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 58 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 69

بررسی بحران اشتغال در افغانستان در 69صفحه در قالب فایل ورد قابل ویرایش

قیمت فایل فقط 4,900 تومان

خرید

 بررسی بحران اشتغال در افغانستان

جایگاه افغانستان در ذهنیت مردم كرة زمین

در سال 2000 در جشنوارة پوسان در كشور كره جنوبی حضور داشتم و در پاسخ این سؤال كه فیلم بعدی تو دربارة چیست، می گفتم: دربارة افغانستان. و بلافاصله مورد این پرسش واقع می شدم كه "افغانستان چیست؟"

چرا این چنین است؟ چرا تا این اندازه می تواند كشوری در جهان مهجور باشد كه مردم یك كشور آسیایی مثل كره جنوبی حتی نام افغانستان را به عنوان یك كشور دیگر آسیایی نشنیده باشند؟ دلیل آن واضح است. افغانستان در جهان امروزه نقش مثبتی ندارد. نه به عنوان یك كشور اقتصادی كه از طریق یكی از كالاهای آن به یاد آورده شود و نه به عنوان یك كشور صاحب علم كه جهان را از دانش خود بهره‏مند كرده باشد و نه به عنوان یك كشور صاحب هنر كه اسباب افتخاری شده باشد.

در امریكا، اروپا و خاورمیانه البته وضع فرق می كند و افغانستان به عنوان یك كشور خاص شناخته می شود. اما این خاص بودن نیز معنی مثبتی ندارد. آن ها كه نام افغانستان را  می شناسند آن را بلافاصله با یكی از این كلمات به صورت تداعی ـ معانی به یاد می آورند. قاچاق مواد مخدر، بنیادگرایی اسلامی طالبان، جنگ با روسیه، جنگ داخلی طولانی.

در این تصویر ذهنی نه نشانی از صلح و ثبات است، نه نشانی از آبادانی، پس نه هیچ توریستی را رؤیای سفر می آورد و نه هیچ بازرگانی را طمع سود.

پس چرا نباید فراموش شود؟ تا آن جا كه می توان در كتاب های لغت در مقابل كشور افغانستان نوشت : افغانستان كشوری تولید كنندة مواد مخدر، با ملتی خشن و جنگجو و بنیادگرا، كه زنان خود را زیر چادرهایی بدون منفذ پوشانده اند. به همة این ها اضافه كنید " تخریب بزرگترین مجسمة بودای جهان" را در بامیان افغانستان، كه اخیراً تأثر همة كرة زمین را برانگیخت و تمام اهل فرهنگ و هنر را به دفاع از مجسمة بودای تخریب شده واداشت. اما چرا كسی بجز نمایندة امور انسانی دبیركل سازمان ملل از مرگ قریب الوقوع یك میلیون انسان در افغانستان به دلیل فقر مفرط ناشی از خشكسالی اظهار تأسف نكرد؟ چرا هیچ‏كس از دلایل این مرگ ومیر سخن نمی‏گوید؟ چرا فریاد بلند همگان برای تخریب "مجسمة بودا" ست، اما كوچكترین صدایی برای جلوگیری از مرگ انسان های گرسنة افغان بر نمی آید؟ آیا در جهان معاصر مجسمه ها از انسان ها عزیزترند؟

نگارنده به عنوان كسی كه به درون افغانستان سفر كرده است و تصاویر واقعی تر و  زنده تری از این كشور و مردمش را به چشم دیده و همین طور به عنوان كسی كه دو فیلم سینمایی را در فاصلة سیزده سال دربارة افغانستان ساخته است (اولی "بایسیكل ران" در سال 1366 و دومی " سفر قندهار " در سال 1379) و نیز به عنوان كسی كه برای تحقیق دو فیلمی كه ساخته، حدود ده هزار صفحه كتاب و اسناد گوناگون را مطالعه كرده است، تصویر متفاوتی از افغانستان با آنچه در ذهنیت مردم دنیاست سراغ دارد. تصویری پیچیده تر، متفاوت تر، غم انگیزتر و ای بسا مظلوم تر. تصویری كه نیازمند توجه است تا فراموشی یا سركوب. اما كجاست سعدیِ " بنی آدم اعضای یكدیگرند ؟! " تا بیهودگی نصب شعرش را بر سردر سازمان ملل ببیند.

جایگاه افغانستان در ذهنیت مردم ایران

تصور مردم ایران مبتنی است بر همان تصویری كه مردم اروپا و امریكا و خاورمیانه از افغانستان دارند، البته از كمی نزدیكتر. كارگران ایرانی، مردم جنوب شهر تهران و اهالی شهرستان های كارگری ایران، افغان ها را دوست ندارند و آنها را رقبای كارگری خود می دانند و از طریق فشار به وزارت كار ایران خواستار بازگشت مهاجران افغان به داخل خاك افغانستان هستند. طبقة متوسط ایرانی معمولاً افغان ها را آدم های امینی می دانند كه می توان، حداقل یكی از آنها را به عنوان آبدارچی یا خدمتكار درون دفتر كار خود گماشت. بسازبفروش ها، افغان ها را كارگران ساختمانی خوبی كه بهتر از معادل ایرانی خود كار می كنند. و احیاناً مزد كمتری هم می‏گیرند، می دانند. مسئولین مبارزه با قاچاق مواد مخدر می دانند و راه حلی جز سركوب قاچاقچیان و بیرون كردن همة افغان ها، برای فیصله دادن همیشگی به این مشكل پیشنهاد نمی كنند. پزشكان ایرانی آنها را علت شیوع برخی از بیماری هایی كه پیش از این در ایران سابقه نداشت، از جمله سرماخوردگی افغانی می دانند و چون به جلوگیری از مهاجرت نمی توانند دل ببندند، راه حل را انجام واكسیناسیون از داخل افغانستان می دانند كه در این زمینه موفق شدند برای جلوگیری از شیوع فلج اطفال، هزینة واكسیناسیون را برای ملت افغانستان نیز بپردازند.

موضع جامعة جهانی در قبال افغانستان

همیشه باید دید تیتر خبری ای كه با نام هر كشوری قرینه است، چیست؟ تصویری كه با اخبار در مورد هر كشوری به دنیا داده می شود تركیبی است از واقعیات آن كشور و تصویری ـ تخیلی ـ تدوینی كه قرار است مردم دنیا از جایی داشته باشند.  اگر قرار باشد كشورهایی از جهان به یك جایی طمع كنند، لازم است از قبل زمینه های خبری اش را بسازند. آنچه من دریافته ام این است كه متأسفانه در افغانستان امروز چیز چندانی به جز خشخاش برای طمع كردن وجود ندارد. پس افغانستان در اخبار همیشگی دنیا سهم كمی دارد و قرار نیست مشكلی از آن به این زودی ها حل شود. افغانستان اگر مثل كویت صاحب نفت و مازاد درآمد نفتی بود، می شد سه روزه آن را توسط امریكا از عراق پس گرفت و هزینة حضور ارتش امریكا را هم از مازاد درآمد نفتی كویت برداشت. همچنان كه تا دیروز كه شوروی وجود داشت، افغان می توانست به عنوان جنگنده علیه بلوك شرق و با عنوان شاهد ظلم كمونیست ها در رسانه های غربی مورد توجه قرار گیرد اما پس از عقب نشینی شوروی از افغانستان و فروپاشی آن، چرا امریكا كه مدعی حقوق بشر است، نه برای ریشه كن كردن فقر این همه انسان كه در خطر مرگ از گرسنگی هستند، و نه برای ده میلیون زنی كه از تحصیل و فعالیت اجتماعی محرومند، گامی جدی پیش نمی نهند؟

برای آنكه افغانستان چیزی برای طمع كردن و بهره بردن دنیای امروزی ندارد. افغانستان دختر زیبایی نیست كه دل هزاران نفر عاشق را بلرزاند، متأسفانه افغانستان امروز بسان پیرزنی است كه هركه طمع نزدیك شدن به او را داشته باشد با محتضری روبرو خواهد شد و هزینة این محتضر را كسی كه آن را روی دست خود یافته است می پردازد و می دانیم كه روزگار ما روزگار سعدیِ " بنی آدم اعضای یكدیگرند " نیست.

فاجعة افغانستان به روایت آمار

در افغانستانِ دو دهة اخیر هیچ آمار علمی ای گرفته نشده و همة آمارها نسبی و تقریبی است. طبق این آمارها، جمعیت افغانستان بیست میلیون نفر (1992). در طی بیست سال گذشته از بدو اشغال شوروی تا امروز، حدود 5/2 میلیون نفر كشته شده یا مرده اند. دلایل این مرگ و میر و كشتار یا حملات نظامی بوده است، یا تلف شدن از گرسنگی و آوارگی یا كمبود تجهیزات پزشكی. به عبارتی دیگر هر سال صد و بیست و پنج هزار نفر و یا روزی حدود سیصد و چهل نفر و یا هر ساعت حداقل دوازده نفر. یعنی در بیست سال گذشته در افغانستان در هر پنج دقیقه یك نفر از این فاجعه مرده یا كشته شده است. در جهانی كه وقتی تنها چندین نفر در زیردریایی شوروی در حال مرگ بودند، ماهواره ها اخبار لحظه به لحظة آن را منتشر می كردند، در جهانی كه اخبار تخریب مجسمة بودا را لحظه به لحظه شنیدیم، هیچ كس از مرگ ملت افغان در هر پنج دقیقه یك نفر، در طول بیست سال گذشته سخن نگفت.

در مورد آوارگی افغان ها، رقم فاجعه از این هم فراتر رفته است. طبق آماری دقیق تر، آوارگان افغان "خارج از افغانستان" به ویژه در ایران و پاكستان به شش میلیون و سیصد هزار نفر رسید. چنان چه این رقم نیز بر سال و روز و ساعت و دقیقه تقسیم شود، طی بیست سال گذشته در هر یك دقیقه، یك نفر از كشور افغانستان آواره شده است. كه البته این آمار شامل كسانی كه هر روز در اثر حمله ها و جنگ های داخلی از شمال به جنوب یا از جنوب به شمال افغانستان می گریزند، نمی شود.

به یاد نمی آورم كه در دو سه دهة اخیر ده درصد ملتی كشته شده باشند و سی درصد ملتی از كشورشان گریخته باشند و باز هم جهان این اندازه با آن بی تفاوت برخورد كرده باشد. رقم كشته شدگان و آوارگان ملت افغانستان بر اثر جنگ های مستمر داخلی و خارجی معادل كل جمعیت كشور فلسطین است، اما سهم هم دردی با این مردم حتی توسط ما ایرانیان به ده درصد از هم دردی با مردم فلسطین یا بوسنی هم نمی رسد. با آنكه مرز و زبان مشتركی با افغان ها داریم.

وقتی برای سفر به داخل افغانستان از مرز می گذشتم در گمرك دوغارون تابلویی را دیدم كه وارد شدگان را از دست زدن به اشیایی با اَشكال عجیب و غریب كه" مین " نام داشت، بر حذر می داشت. زیر تابلو نوشته شده بود : " در هر 24 ساعت 7 نفر در افغانستان روی " مین" می روند، مراقب باشید شما امروز و فردا یكی از آن 7 نفر نباشید ". وقتی به داخل افغانستان رفتم در داخل یكی از كمپ های صلیب سرخ با آماری جدی‏تر از این برخوردم و معلوم شد كه گروه كانادایی كه برای خنثی كردن " مین " به سرزمین افغانستان آمده بودند، به دلیل وسعت فاجعه، اعلام ناامیدی كرده و بازگشته است. طبق همین آمار تا پنجاه سال آینده هر روز مردم افغانستان بایستی گروه گروه روی " مین " بروند تا شاید زمین های افغانستان آماده كشاورزی و زندگی شود. به دلیل این كه هر گروه و دسته ای علیه گروه و دستة دیگر مین كار گذاشته اند، و همة این مین ها فاقد هر نوع نقشه‏ای برای جمع آوری بعدی بوده اند. فرم كارگذاری مین ها به صورت رفتار ارتش ها كه در جنگ  مین گذاری می كنند و در صلح آن را جمع می كنند نبوده است، بلكه مین ها برحسب ضرورت لحظة جنگی كار گذاشته شده اند و این مثابة آن است كه ملتی در هركجا علیه خودش مین كار گذاشته باشد و علاوه بر آن هنگامی كه بارندگی شدید می شود، آب های سطحی زمین، مین ها را جا به جا می كند و كوره راه هایی كه تا ساعاتی قبل از بارندگی امن بود را، دوباره ناامن می سازد.

این آمار میزان ناامنی برای زیستن در افغانستان را نشان می دهد و همین امر باعث تداوم مهاجرت است. چرا كه هر افغان تصویری كه از موقعیت خود دارد ناامنی و خطر است. خطر مردن از جنگ و گرسنگی و مریضی. پس چرا افغان  مهاجرت نكند ؟ ملتی كه سی درصدش مهاجرت می كنند، یعنی از آیندة خود به عنوان یك ملت ناامید شده است. بقیة آن هفتاد درصد نیز كه مهاجرت نكرده اند به این دلیل است كه ده درصدشان كشته شده یا مرده اند و شصت درصد دیگرشان، امكان خروج از مرز را نداشته اند. یا خارج شدند و توسط كشورهای همسایه بازگردانده شده اند.

همین تصویر ناامن برای خارجیان نیز باعث عدم حضور در كشور افغانستان شده است. تاجری كه به دنبال منفعت و سود است هیچ گاه به چنین منطقة ناامنی پا نمی‏گذارد مگر آنكه تاجر مواد مخدر باشد و كارشناسان سیاسی دنیا ترجیح می دهند از كشور خودشان سوار هواپیما شوند و راهی كشوری در اروپا شوند و همین مسئله تحلیل وضعیت افغانستان را برای خروج از بحران دشوار كرده است. در حال حاضر نیز به دلیل تحریم سازمان ملل و نیز به دلیل ناامنی، غیر از سه كشور (رسمی) ویكی دو كشور (غیر رسمی) كارشناسی در افغانستان وجود ندارد. هرچه هست گمانه‏زنی های سیاسی از راه دور است و خود این امر باعث گنگ ماندن هرچه بیشتر اوضاع بحرانی كشوری است با این ابعاد فاجعه و تا آن اندازه بی خبری جهان معاصر. من به چشم خودم در حاشیة شهر هرات حدود000‚20 نفر زن و مرد و كودك را در حال مرگ از گرسنگی دیدم، چنان چه حتی دیگر نای راه رفتن را نداشتند و همگی در انتظار مرگ، روی زمین ها ریخته بودند. علت این مرگ و میر خشكسالی اخیر افغانستان بود.  در همان روز خانم ژاپنی مشاور امور انسانی دبیركل سازمان ملل هم از این 000‚20  نفر دیدن كرد و قول داد كه جهان برای آن ها كاری خواهد كرد، اما سه ماه بعد از اخبار رادیو ایران شنیدم كه همان خانم ژاپنی مشاور امور انسانی دبیركل سازمان ملل، آمار كسانی را كه از گرسنگی در سراسر افغانستان در حال مرگ هستند را یك میلیون نفر اعلام كرد. من اصلاً به این نتیجه رسیدم كه مجسمة بودا را كسی تخریب نكرد. مجسمة بودا از شرم فرو ریخت. از شرم بی توجهی جهانیان به مردم مظلوم افغانستان، خودش از اینكه دید عظمت او به هیچ كاری نمی آید از هم پاشید.

در شهر دوشنبه تاجیكستان تصویری را دیدم از آوارگی حدود 000‚100 نفر از مردم افغان كه از جنوب به شمال می گریختند. پای پیاده، گویی صحرای محشر بود. این تصاویر را هیچ گاه رسانه های دنیا نشان نمی دهند. كودكان جنگ زده، پای برهنه و گرسنه دهها كیلومتر را گریخته بودند. بعدها همین جماعتِ گریزان از پشت سر مورد حملة دشمن داخلی قرار گرفتند و از سوی تاجیكستان كه به سویش پناه می بردند هم پذیرفته نشدند و هزار هزار، در جزیره ای بین افغانستان و تاجیكستان مردند، و مردند و مردند، و نه تو دانستی نه هیچ كس دیگر.

به قول خانم گلرخسار شاعر مشهور تاجیك : " اگر كسی از مردم دنیا برای این همه غمی كه افغانستان دارد بمیرد، عجیب نیست. عجیب این است كه چرا هیچ كس از این همه غم نمی میرد! "

افغانستان كشور بی تصویر

افغانستان به دلایل گوناگون كشور بی تصویری است. اول از این باب كه نیمی از جمعیت افغانستان كه زن ها هستند، بی چهره اند. یعنی ده میلیون نفر از این ملت بیست میلیونی، امكان دیده شدن را ندارند و ملتی كه نیمی اش حتی در داخل كشورش و حتی برای زنان خودش قابل رؤیت نیست، ملتی بی تصویر است.

دوم از این باب كه طی چند سال گذشته در افغانستان تلویزیون وجود نداشته است. و سوم از این باب كه تنها دو سه نشریة دو ورقی سیاه و سفید به نام "شریعت" و "هیواد" و "انیس" كه فقط از خط نوشتاری تشكیل شده اند و فاقد هر نوع تصویر و عكس هستند. تمامی موجودی تصویری و نوشتاری افغانستانند. و همین طور از این باب كه نقاشی و عكاسی در این كشور حرام قلمداد شده است و هم از این رو كه پای هر خبرنگاری به آن جا باز نیست و اگر هم به طور محدود باز شود حق برداشت تصویر از این جامعه را ندارد و باز از این باب كه در قرن بیست و یكم و در صدسالگی سینما، در كشور افغانستان نه تنها تولید فیلم وجود ندارد كه حتی سالن نمایش فیلم نیز وجود ندارد. پیش از این افغانستان صاحب چهارده سالن سینما بوده كه فیلم های هندی را نمایش می داده و دو سه استودیوی فیلم با تولید اندكی، فیلم افغان به سیاق همان فیلم های هندی كه امروزه آن هم منتفی شده است.

در جهان سینما كه سالانه دو سه هزار فیلم تولید دارد ناچیزترین سهم مربوط به موضوع افغانستان است. تا كنون درباره افغانستان یك فیلم را هالیوود ساخته است به نام " رمبو در سرزمین افغانستان " كه تمامی آن در هالیوود ساخته شده و دریغ از حضور یك افغان در آن به عنوان بازیگر. تنها نمای قابل قبول، حضور رمبو در شهر پیشاور پاكستان، به یمن بك پروجكشن (تصویر زمینه در استودیو) و تنها نشانه و سمبل ملت افغان، بازی بُزكِشی، آن هم به جهت بهره بری از اكشن، و هیجان آن و خلاص. این است تصویر هالیوود از ملتی با ده درصد كشته و سی درصد آواره و یك میلیون در حال مرگ از گرسنگی ؟ دو فیلم را روس ها ساخته اند از خاطرات سربازان روسی به هنگام اشغال افغانستان كه بیشترمصرف داخلی داشته است. چند فیلم را مجاهدین افغان بعد از عقب نشینی شوروی ساخته اند، كه بیشترشبیه فیلم های تبلیغاتی جنگی است و بیش از آن كه تصویری باشد واقعی از اوضاع افغانستان امروزی یا دیروزی، تصویری است حماسی ازچند افغان مهاجر در حال جنگ. دو فیلم سینمایی در ایران از موقعیت یك افغانی مهاجر در ایران ساخته شده است : "جمعه" و "باران" و دو فیلم هم توسط من "بایسیكل ران" و " سفر قندهار".

این تمامی تصویری است كه از مردم افغانستان در رسانة سینمای جهان وجود دارد. حتی در تلویزیون های دنیا فیلم های مستند محدودی از افغانستان وجود دارد. گویی یك توافق جهانی شده است كه افغانستان یك كشور بی تصویر باقی بماند.

تصویر تاریخی این كشور بی تصویر

تاریخ پیدایش افغانستان، تاریخ جدایی افغانستان از ایران است. تا 250 سال پیش افغانستان یكی از استان های ایران بوده است. در واقع بخشی از استان خراسان بزرگ دوران نادرشاه. نادرشاه در بازگشت ازهند در نیمه شبی در قوچان به قتل رسید و احمد " اِبدالی" یكی از سرداران افغانی سپاه نادرشاه، با 000‚4 سرباز تحت امر خود می گریزد و با اعلام استقلال بخشی از خاك ایرانِ آن زمان، افغانستان فعلی را ایجاد می كند. افغانستانِ آن زمان را مردمی دامدار تشكیل می داده اند و نحوة ادارة جمعی شان، قومی ـ قبیله ای بوده است. از آنجا كه احمد اِبدالی مربوط به قوم پشتون بوده است به طور طبیعی نمی توانسته توسط اقوام دیگری چون "تاجیك" و "هزاره" و "ازبك" به عنوان امیر تام الاختیار پذیرفته شود. در نتیجه برای ادارة مملكت قرار می شود هر یك از سران قبایل امیر قوم خود باشند و مجموعة سران در جمعی به نام " لویه جَرگه" یك فدرالیسم قومی را رهبری كنند. ازآن زمان تا امروز هنوز هیچ طرحی منصفانه تر و متناسب تر با جامعة قبایلی افغانستان مطرح نشده اما خود طرح لویه جَرگه نشانة آن است كه افغانستان نه تنها به لحاظ اقتصادی هیچ گاه به طور جدی از مرحلة دامداری خارج نشده است، بلكه به عنوان ادارة امور جمعی ملت خویش نیز، هیچ گاه از حاكمیت اقوام و زیستن درون قوم خویش فراتر نیامده و به یك ناسیونالیسم افغان نزدیك نشده است. هر افغان تا از كشور خویش خارج نمی شود و دیگران او را به تحقیر یا ترحم افغانی خطاب نمی كنند خود را افغان نمی داند. در درون افغانستان هر افغان یا پشتون است یا هزاره یا ازبك و یا تاجیك. در مقایسه بین ایران و افغانستان كه در قبل از 250 سال اخیر تاریخ مشتركی داشته اند، تفاوت این امر به خوبی مشهود است. در كشور ایران همة ما اول ایرانی هستیم، و ناسیونالیسم وجه اول برداشت ما از هویت عمومی ماست. در افغانستان همه اول عضوی از یك قومند، و قومیت وجه اول هویت آن هاست. و این بارزترین تفاوت روح یك ایرانی با روح یك افغان است. و حتی در انتخابات ریاست جمهوری در ایران، قومیت رئیس جمهور، از اهمیت ملی برخوردار نیست و به رأی خاصی منجر نمی شود. گو اینكه از همان زمان احمد اِبدالی تا امروز كه طالبان بر حدود 95 درصد از افغانستان تسلط دارند حاكمان اصلی همواره از قوم پشتون بوده اند (و بجزیك دورة 9 ماهه در زمان حبیب الله گَلِكانی معروف به بچه سقا و یكی دو سالی در زمان حكومت ربانی تاجیك) حاكمیت به دست تاجیكان نبوده است اما مایة رضا و تسلیم اقوام، در بدو تشكیل حكومت افغانستان در زمان احمد اِبدالی و همین امروز، یك نوع فدرالیسم قومی بوده و هست. این امر در مقایسه با وضعیت متفاوت درایران، نشانة چه چیزی است ؟ اول این كه برخلاف ایران و به ویژه در زمان رضاشاه كه قومیت تضعیف شد و ناسیونالیسم جای آن را گرفت، در افغانستان ناسیونالیسم جای قومیت را نگرفته است. حتی گروه های مجاهد افغان نه به عنوان یك ملت یكپارچه در مقابل دشمن خارجی، بلكه هر قوم از منطقة خود، در مقابل هجوم بیگانه به دفاع پرداخته است.

در تجربة ساخت فیلم " سفر قندهار " طی حضور دو سه ماهه ای كه در میان افغانیان مقیم اردوگاه های كنار مرز ایران و افغانستان داشتم به این نتیجه رسیدم كه حتی افغانیان مهاجر كه مدت ده سال است در شرایط سخت اردوگاهی ایران زندگی می كنند، حاضر نیستند هویت ملی خود را به عنوان یك افغان بپذیرند و هر یك با نام پشتون و تاجیك و هزاره، هنوز حتی در اردگاه های آوارگی با هم درگیرند. هنوز افراد اقوام افغان با هم ازدواج نمی كنند. با هم داد و ستد تجاری ندارند و بر سر كوچكترین نزاعی، خطر خونریزی های دسته جمعی بروز می كند. و حتی یك بار شاهد بودم كه بر سر عدم رعایت نوبت درصف نانوایی، عده ای برای انتقام ازقوم دیگر كفن پوشیدند. در اردوگاه نیاتك (داخل ایران كنار مرز افغانستان) كه پنج هزارسكنه دارد، بازی كودكان پشتون و هزاره در كوچه های همدیگر به راحتی میسر نیست و گاه به خشونت كودكان یك قوم علیه كودكان قوم دیگر می انجامد. تاجیك و هزاره بزرگترین دشمن خود را در روی كرة زمین پشتون ها می‏دانند و پشتون ها بزرگترین دشمن خود را تاجیك و ازبك و هزاره. هیچ یك از این ها حتی حاضر نیستند برای عبادت در مسجد یكدیگر حضور یابند و ما برای آن كه بچه های آن ها را برای تماشای فیلم كنار هم بنشانیم، دچار مشكلات قومی شدیم و پیشنهاد آن ها این بود كه یك روز، هزاره ها برای تماشای فیلم بیایند و یك روز، پشتون ها و عاقبت هم نمایش فیلم تعطیل شد. در این اردوگاه علی رغم مریضی های فراوان و نبود دكتر، وقتی دكتری از شهر آورده شد، اردوگاه نپذیرفت كه اول بیماران در خطر بیشتر معاینه شوند و بعد بیماران در خطر كمتر. تنها نظمی كه مورد قبول واقع شد نظم قومی بود. خودشان مقرر كردند یك روز بیماران هزاره، یك روز بیماران پشتون. و تازه در قوم پشتون طبقه بندی هایی وجود داشت كه آنها هم حاضر نبودند در یك روز به طور مشترك به درمانگاه بیایند.

برای صحنه هایی كه به سیاهی لشكر احتیاج داشتیم، بایستی تصمیم می گرفتیم كه آن ها را یا از بین هزاره‏ها برگزینیم یا از بین پشتون ها. حال آن كه این پنج هزار نفر همه آوارگان گریخته از افغانستان بودند و هر دو سرماخوردة یك زمستان. اما قومیت، وجه اول مواضع ایشان بود برای هر تصمیم خُرد و كلان و البته اكثرشان با سینما بیگانه بودند و خدا را چون مادربزرگ من شُكر می كردند كه تا به حال پایشان به سینما نرسیده است.

یكی از مهمترین دلایل بقای قومیت، وضعیت اقتصادی افغانستان است كه ماهیتاً دامداری است. هر قوم افغان گرفتار در دره ای و گرفتار در دیواره های جغرافیایی و به تبع اسیر دیواره های فرهنگی ناشی از جغرافیای كوهستانی و اقتصاد دامداری خویش است. قومیت و قومیت مداری شكل فرهنگی ناشی از وضعیت دامداری در درون دره های عمیق افغانستان است. باور به قومیت، چون دره های افغانستان عمیق است. افغانستان به عنوان كشوری كه 75 درصد آن كوهستانی و تنها هفت درصد آن قابل بهره برداری كشاورزی است و فاقد هر نوع صنعت است. به سبب تنها امكان مستمر اقتصادی ـ طبیعی خود كه مراتع است ( آن هم در سال هایی كه خشكسالی نیست ) وابسته به نظام دامداری است و این دامداری زیربنای قومیت و این قومیت، مبنای اختلافات عمیق داخلی است كه نه تنها مانع از رسیدن افغانستان به مدرنیسمی در شأن كشوری در قرن بیست و یكم، كه حتی مانع از رسیدن به ملتی با یك هویت ناسیونالیستی است. آنچه نام بیرونی كشوری به نام افغانستان و ملتی به نام افغان است از درون باور عمومی ندارد. آن ها هنوز اقوام خود را آمادة انحلال درون یك هویت جمعی بزرگتر به نام ملت افغانستان نمی دانند. و بر خلاف آن چه گاهی جنگ مذهبی خوانده می شود ریشة اصلی اختلافات، تضاد قومی است. قوم تاجیك كه امروزه درگیر جنگ با طالبان است هم مسلمان است و هم سنی، و طالبان نیز كه حاكم بر حدود 95 درصد افغانستان امروز است نیز، هم مسلمان است و هم سنی.

هنوز بایستی هوش احمد اِبدالی را برای ابداع یا پذیرش فدرالیسم قومی ستود و او را واقعگراتر و هوشمندتر از كسانی دانست كه امروزه بی آن كه قومیت و زیر بنای اقتصادی آن از بین رفته باشد، تخیل حاكمیت یك قوم بر همة اقوام یا یك فرد بر همة ملت افغان را دارند.

این متن فقط قسمتی از بررسی بحران اشتغال در افغانستان می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید

قیمت فایل فقط 4,900 تومان

خرید

برچسب ها : بررسی بحران اشتغال در افغانستان , بررسی , بحران اشتغال در افغانستان , بحران اشتغال , دانلود بررسی

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر